مشخصات شعر

در آن شلوغی

باران گرفت و چشم من از اشک سر رفت

تا بین مقتل این نگاه در به در رفت

 

با ضربۀ یک نیزه افتاد و زمین خورد

آن تیرهای نیمه‌جانش تا به پر رفت

 

با کینه می‌زد با هر آنچه می‌توانست

هر کس به سوی پیکر زخمش اگر رفت

 

می‌شد مگر که بشمرم در آن شلوغی

تیزی سنگ چه کسانی سمت سر رفت؟

 

یک نیزۀ لجباز هم تا دید جا نیست

از پشت سر با شدت آمد در کمر رفت

 

اصلاً یکی آمد نشست و تا که نشکست

از استخوان سینۀ خونین مگر رفت؟

 

حالا تو می‌گویی که من آرام باشم

عمه! عموی من که نه، آخر پدر رفت

 

شمشیرهای تشنه دستم را بگیرید

تا آخرش هستم اگر تیر و سپر رفت

 

حالا به روی نیزه می‌بینم برای

تاراج خیمه لشگری آن دور و بر رفت

در آن شلوغی

باران گرفت و چشم من از اشک سر رفت

تا بین مقتل این نگاه در به در رفت

 

با ضربۀ یک نیزه افتاد و زمین خورد

آن تیرهای نیمه‌جانش تا به پر رفت

 

با کینه می‌زد با هر آنچه می‌توانست

هر کس به سوی پیکر زخمش اگر رفت

 

می‌شد مگر که بشمرم در آن شلوغی

تیزی سنگ چه کسانی سمت سر رفت؟

 

یک نیزۀ لجباز هم تا دید جا نیست

از پشت سر با شدت آمد در کمر رفت

 

اصلاً یکی آمد نشست و تا که نشکست

از استخوان سینۀ خونین مگر رفت؟

 

حالا تو می‌گویی که من آرام باشم

عمه! عموی من که نه، آخر پدر رفت

 

شمشیرهای تشنه دستم را بگیرید

تا آخرش هستم اگر تیر و سپر رفت

 

حالا به روی نیزه می‌بینم برای

تاراج خیمه لشگری آن دور و بر رفت

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×