مشخصات شعر

همراه قافله

وقتی ز دل یکدله‌ام صد دله می‌رفت

دیدم که دلم همره یک قافله می‌رفت

 

چون پای دلم همسفر قافله می‌شد

از این دل شوریده زبانم گله می‌رفت

 

ای گمشدگان هر که حسینی است بیاید

گم گشته زهیری است که با فاصله می‌رفت

 

سر سلسلۀ عشق چو می‌رفت به مقتل

پای دل ما، همقدم سلسله می‌رفت

 

هر چند که تا کرب و بلا راه زیاد است

این فاصله را با مدد نافله می‌رفت

 

مروه، جبل‌الرحمه، صفا، گوشۀ گودال

این حاجی عشق است که با هروله می‌رفت

 

با هر قدم ناقه چو می‌رفت، عقیله

انگار رمق از دل آن فاضله می‌رفت

 

غافل نشود محملش از قافله‌سالار

عاشق پی معشوق چه بی‌فاصله می‌رفت

 

هر قدر که این قافله کم فاصله می‌شد

انگار هیاهوی دف و هلهله می‌رفت

 

این قافله کز پیر و جوان شاکله دارد

تا مقتل مقصود چه بی‌مشغله می‌رفت

 

این پای یقین بود که از خاک بیابان

تا خار مغیلان به کفش آبله می‌رفت

 

بر حنجر شش ماهه نه، تا قلب پیمبر

تیری است که با قهقهۀ حرمله می‌رفت

 

هفتاد و دو آئینه شکستن هنری نیست

خورشید، سر نیزه، چهل مرحله می‌رفت

 

این آتش عشق است در آن خیمه گرفتار؟

یا که شب یلداست که از حوصله می‌رفت

 

عباس علمدار، چنان حیدر کرار

صد بار ز سرتاسر این قافله می‌رفت

همراه قافله

وقتی ز دل یکدله‌ام صد دله می‌رفت

دیدم که دلم همره یک قافله می‌رفت

 

چون پای دلم همسفر قافله می‌شد

از این دل شوریده زبانم گله می‌رفت

 

ای گمشدگان هر که حسینی است بیاید

گم گشته زهیری است که با فاصله می‌رفت

 

سر سلسلۀ عشق چو می‌رفت به مقتل

پای دل ما، همقدم سلسله می‌رفت

 

هر چند که تا کرب و بلا راه زیاد است

این فاصله را با مدد نافله می‌رفت

 

مروه، جبل‌الرحمه، صفا، گوشۀ گودال

این حاجی عشق است که با هروله می‌رفت

 

با هر قدم ناقه چو می‌رفت، عقیله

انگار رمق از دل آن فاضله می‌رفت

 

غافل نشود محملش از قافله‌سالار

عاشق پی معشوق چه بی‌فاصله می‌رفت

 

هر قدر که این قافله کم فاصله می‌شد

انگار هیاهوی دف و هلهله می‌رفت

 

این قافله کز پیر و جوان شاکله دارد

تا مقتل مقصود چه بی‌مشغله می‌رفت

 

این پای یقین بود که از خاک بیابان

تا خار مغیلان به کفش آبله می‌رفت

 

بر حنجر شش ماهه نه، تا قلب پیمبر

تیری است که با قهقهۀ حرمله می‌رفت

 

هفتاد و دو آئینه شکستن هنری نیست

خورشید، سر نیزه، چهل مرحله می‌رفت

 

این آتش عشق است در آن خیمه گرفتار؟

یا که شب یلداست که از حوصله می‌رفت

 

عباس علمدار، چنان حیدر کرار

صد بار ز سرتاسر این قافله می‌رفت

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×