مشخصات شعر

گفتی برو

گفتی برو، نگاه ترم بی‌قرار شد

چشمان من دوباره پر از انتظار شد

 

گفتی میان آتش و خون از خدا بخوان

گفتی حسین؛ جان و دلم بی‌قرار شد

 

من را نگاه کردی و چشمان خیس من

در سایۀ نگاه تو گویی بهار شد

 

من در سکوت آبی چشمت رها شدم

تا اینکه دل به قصۀ باران دچار شد

 

دیدم تمام قاصدکان پر گرفته‌اند

شوقی میان سینۀ من آشکار شد

 

این برکه از سخاوت چشمان روشنت

در دشت جان گرفت و پر از چشمه‌سار شد

 

جاری شدم میان بیابان و عشق من

در چشم‌های خیس غزل ماندگار شد

 

گفتی حسین منتظر چشم‌های توست

گفتی برو، نگاه ترم بی‌قرار شد

 

گفتی برو

گفتی برو، نگاه ترم بی‌قرار شد

چشمان من دوباره پر از انتظار شد

 

گفتی میان آتش و خون از خدا بخوان

گفتی حسین؛ جان و دلم بی‌قرار شد

 

من را نگاه کردی و چشمان خیس من

در سایۀ نگاه تو گویی بهار شد

 

من در سکوت آبی چشمت رها شدم

تا اینکه دل به قصۀ باران دچار شد

 

دیدم تمام قاصدکان پر گرفته‌اند

شوقی میان سینۀ من آشکار شد

 

این برکه از سخاوت چشمان روشنت

در دشت جان گرفت و پر از چشمه‌سار شد

 

جاری شدم میان بیابان و عشق من

در چشم‌های خیس غزل ماندگار شد

 

گفتی حسین منتظر چشم‌های توست

گفتی برو، نگاه ترم بی‌قرار شد

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×