مشخصات شعر

مشرق آفتاب

کم‌کم طلوع می‌کند از مشرق آفتاب

شهر مدینه باز پر از شور و زمزمه است

 

مثل همیشه آمده‌ در گوشۀ بقیع

یک مادر شهید که هم‌نام فاطمه است

 

***

 

تنها نیامده، نوه‌اش هم کنار اوست

یک آه سرد از دل خسته کشید و بعد

 

بنشست بر زمین و دو دستش به روی خاک

نقش چهار صورت قبری کشید و بعد

 

***

 

یک‌یک نوشت اسم عزیزان بر آن قبور

با اشک‌هاش روضۀ سقا به پا نمود

 

گفتا رشید من، قمر من، بگو چطور

آمد عمود خصم به فرق سرت فرود

 

***

از ناله‌های او دل هر سنگ آب شد

مردم کنار امِّ بنین جمع می‌شدند

 

او روضه‌خوان و گریه‌کنان مصیبتش

پروانه‌های دور و بر شمع می‌شدند

 

***

 

کم‌کم غروب می‌کند از مغرب آفتاب

مردم به حیرتند ولی او به شور و شین

 

نقش چهار قبر به دستش نمود پاک

تنها فقط نوشت: فدایت شوم حسین

مشرق آفتاب

کم‌کم طلوع می‌کند از مشرق آفتاب

شهر مدینه باز پر از شور و زمزمه است

 

مثل همیشه آمده‌ در گوشۀ بقیع

یک مادر شهید که هم‌نام فاطمه است

 

***

 

تنها نیامده، نوه‌اش هم کنار اوست

یک آه سرد از دل خسته کشید و بعد

 

بنشست بر زمین و دو دستش به روی خاک

نقش چهار صورت قبری کشید و بعد

 

***

 

یک‌یک نوشت اسم عزیزان بر آن قبور

با اشک‌هاش روضۀ سقا به پا نمود

 

گفتا رشید من، قمر من، بگو چطور

آمد عمود خصم به فرق سرت فرود

 

***

از ناله‌های او دل هر سنگ آب شد

مردم کنار امِّ بنین جمع می‌شدند

 

او روضه‌خوان و گریه‌کنان مصیبتش

پروانه‌های دور و بر شمع می‌شدند

 

***

 

کم‌کم غروب می‌کند از مغرب آفتاب

مردم به حیرتند ولی او به شور و شین

 

نقش چهار قبر به دستش نمود پاک

تنها فقط نوشت: فدایت شوم حسین

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×