مشخصات شعر

نفس آخرم

نفس آخرم رسیده ولی

نرسد بر سرم اباالفضلم

 

حیف دیگر مرا نمی‌خواند

مادرم! مادرم! اباالفضلم

 

***

 

نفس آخر است و می‌گویم

باز هم ذکر واحسینا را

 

نفس آخر است و می‌خوانم

روضۀ دختران زهرا را

 

***

 

از همان روز که در این خانه

در آتش گرفته را دیدم

 

خم شدم قتلگاه محسن را

پشت در روی خاک بوسیدم

 

***

 

از همان روز تاکنون این قدر

تک و تنها نبودم اما حیف

 

چار ماهم به گرد یک خورشید

بین این خانه بود و حالا حیف

 

***

سایه‌بانی که بود بر سر من

رفت و این خانه بیت‌الاحزان شد

 

شرف‌الشمس من ز دستم رفت

ماه من پشت ابر پنهان شد

 

***

 

چار فرزند داشتم روزی

وای من! عاقبت نظر خوردند

 

زینبم گفت پیش چشمانش

یک به یک زخم کارگر خوردند

 

***

 

زینبم گفت ناکسانه زدند

تیغ بر بازوان عباسم

 

زینبم گفت شد جدا از هم

ابروان کمان عباسم

 

***

 

دید تا قد کمان پدر را، زد

دست‌ها را رباب بر سر خود

 

حال و روز سکینه دیدن داشت

گرۀ کور زد به معجر خود

 

***

 

تا که طفلان منتظر دیدند

مرکبش بی‌سوار برمی‌گشت

 

پای گهواره فاتحه خواندند

بر گلویی که خشک‌تر می‌گشت

 

***

 

آنقدر خشک شد که حتی با

بوسه‌ای کودکانه می‌لرزید

 

تا که تیر سه شعبه را حس کرد

خنجر خشک زودتر پاشید

 

***

 

زینبم گفت در غروبی سرخ

حلقۀ تنگ خیمه‌ها می‌سوخت

 

جای دست حرامیان روی

صورت دختران ما می‌سوخت

 

***

 

بعد آتش، زمان غارت شد

سهم هر پنجه روسری می‌شد

 

وقت تقسیم شد پس از غارت

سهم هر نیزه هم سری می‌شد

 

***

 

همه سرها به نیزه غیر دو سر

دو سری که برایشان دعواست

 

طرفی پشت خیمه‌گاه رباب

طرفی بین علقمه غوغاست

نفس آخرم

نفس آخرم رسیده ولی

نرسد بر سرم اباالفضلم

 

حیف دیگر مرا نمی‌خواند

مادرم! مادرم! اباالفضلم

 

***

 

نفس آخر است و می‌گویم

باز هم ذکر واحسینا را

 

نفس آخر است و می‌خوانم

روضۀ دختران زهرا را

 

***

 

از همان روز که در این خانه

در آتش گرفته را دیدم

 

خم شدم قتلگاه محسن را

پشت در روی خاک بوسیدم

 

***

 

از همان روز تاکنون این قدر

تک و تنها نبودم اما حیف

 

چار ماهم به گرد یک خورشید

بین این خانه بود و حالا حیف

 

***

سایه‌بانی که بود بر سر من

رفت و این خانه بیت‌الاحزان شد

 

شرف‌الشمس من ز دستم رفت

ماه من پشت ابر پنهان شد

 

***

 

چار فرزند داشتم روزی

وای من! عاقبت نظر خوردند

 

زینبم گفت پیش چشمانش

یک به یک زخم کارگر خوردند

 

***

 

زینبم گفت ناکسانه زدند

تیغ بر بازوان عباسم

 

زینبم گفت شد جدا از هم

ابروان کمان عباسم

 

***

 

دید تا قد کمان پدر را، زد

دست‌ها را رباب بر سر خود

 

حال و روز سکینه دیدن داشت

گرۀ کور زد به معجر خود

 

***

 

تا که طفلان منتظر دیدند

مرکبش بی‌سوار برمی‌گشت

 

پای گهواره فاتحه خواندند

بر گلویی که خشک‌تر می‌گشت

 

***

 

آنقدر خشک شد که حتی با

بوسه‌ای کودکانه می‌لرزید

 

تا که تیر سه شعبه را حس کرد

خنجر خشک زودتر پاشید

 

***

 

زینبم گفت در غروبی سرخ

حلقۀ تنگ خیمه‌ها می‌سوخت

 

جای دست حرامیان روی

صورت دختران ما می‌سوخت

 

***

 

بعد آتش، زمان غارت شد

سهم هر پنجه روسری می‌شد

 

وقت تقسیم شد پس از غارت

سهم هر نیزه هم سری می‌شد

 

***

 

همه سرها به نیزه غیر دو سر

دو سری که برایشان دعواست

 

طرفی پشت خیمه‌گاه رباب

طرفی بین علقمه غوغاست

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×