مشخصات شعر

پس حسینم کو؟

نغمه‌ای در مدینه پیچیده

که بشارت بشیر آمده است

 

کاروانی که رفته برگشته

پیشوازش سفیر آمده است

 

***

 

بی‌بی‌ امّ‌البنین بده مژده

سایه‌بانت دوباره می‌آید

 

نه فقط زینب و رباب و حسین

تازه یک شیرخواره می‌آید

 

***

 

باز هم خانه می‌شود روشن

گرد تو باز می‌شود غوغا

 

شانه‌ها می‌زنی و می‌بافی

باز گیسوی دخترانت را

 

***

 

لحظۀ بعد پای دروازه

دل امّ‌البنین طپیدن داشت

 

عاقبت کاروان ز راه آمد

کاروانی که وای، دیدن داشت

 

***

 

هیچ کس را میانشان نشناخت

هیچ یک از مسافرانش را

 

گشت امّ‌البنین، ندید امّا

بین آن جمع، سایبانش را

 

***

 

همه آشفته و پریشان موی

چهره‌ها خاکی است و پژمرده

 

چهره‌هایی  هنوز می‌گوید

چقدر چوب خیزران خورده

 

***

 

مات در بین‌شان کمی چرخید

رنگ‌های پریده را می‌دید

 

چشم تارش نمی‌کند باور

دختران خمیده را می‌دید

 

***

 

حال و روز غریبه‌ها را دید

گفت با خود کجاست مقصدشان

 

سر و پای همه پر از زخم است

حق بده او نمی‌شناسدشان

 

***

 

آمد از بین‌شان شکسته‌ترین

بانویی که ندیده بود او را

 

بانویی که به یاد او آورد

یاد دیوار، یاد پهلو را

 

***

 

به نظر آشناست، اما کیست

آمد و راه چاره‌ای را داد

 

زینبش را شناخت وقتی که

دست او مشک پاره‌ای را داد

 

***

 

گفت مادر سرت سلامت باد

پاسخش داد: پس حسینم کو؟

 

گفت عثمانت از نفس افتاد

پاسخش داد: پس حسینم کو؟

 

***

 

گفت عون تو را به نی بردند

پاسخش داد: پس حسینم کو؟

 

جعفرت را به نیزه آزردند

پاسخش داد: پس حسینم کو؟

 

***

 

گفت مشک و علم به غارت رفت

ناله‌ای کرد: پس حسینم کو؟

 

سر عباس هم به غارت رفت

ناله‌ای کرد: پس حسینم کو؟

 

***

 

گفت دیدم میان گودالش

لبش از تشنگی به هم می‌خورد

 

بشکند دست حرمله تیرش

پیش چشمان مادرم می‌خورد

 

***

 

تا کسی جا نماند از غارت

سپر و خود و جوشنش بردند

 

سر او روی دامن زهراست

زود پیراهن از تنش بردند

 

***

 

گیسویش روی خاک‌ها وا بود

چشم‌هایش به قاتلش افتاد

 

رفت از هوش مادرم وقتی

سر سرخی مقابلش افتاد

پس حسینم کو؟

نغمه‌ای در مدینه پیچیده

که بشارت بشیر آمده است

 

کاروانی که رفته برگشته

پیشوازش سفیر آمده است

 

***

 

بی‌بی‌ امّ‌البنین بده مژده

سایه‌بانت دوباره می‌آید

 

نه فقط زینب و رباب و حسین

تازه یک شیرخواره می‌آید

 

***

 

باز هم خانه می‌شود روشن

گرد تو باز می‌شود غوغا

 

شانه‌ها می‌زنی و می‌بافی

باز گیسوی دخترانت را

 

***

 

لحظۀ بعد پای دروازه

دل امّ‌البنین طپیدن داشت

 

عاقبت کاروان ز راه آمد

کاروانی که وای، دیدن داشت

 

***

 

هیچ کس را میانشان نشناخت

هیچ یک از مسافرانش را

 

گشت امّ‌البنین، ندید امّا

بین آن جمع، سایبانش را

 

***

 

همه آشفته و پریشان موی

چهره‌ها خاکی است و پژمرده

 

چهره‌هایی  هنوز می‌گوید

چقدر چوب خیزران خورده

 

***

 

مات در بین‌شان کمی چرخید

رنگ‌های پریده را می‌دید

 

چشم تارش نمی‌کند باور

دختران خمیده را می‌دید

 

***

 

حال و روز غریبه‌ها را دید

گفت با خود کجاست مقصدشان

 

سر و پای همه پر از زخم است

حق بده او نمی‌شناسدشان

 

***

 

آمد از بین‌شان شکسته‌ترین

بانویی که ندیده بود او را

 

بانویی که به یاد او آورد

یاد دیوار، یاد پهلو را

 

***

 

به نظر آشناست، اما کیست

آمد و راه چاره‌ای را داد

 

زینبش را شناخت وقتی که

دست او مشک پاره‌ای را داد

 

***

 

گفت مادر سرت سلامت باد

پاسخش داد: پس حسینم کو؟

 

گفت عثمانت از نفس افتاد

پاسخش داد: پس حسینم کو؟

 

***

 

گفت عون تو را به نی بردند

پاسخش داد: پس حسینم کو؟

 

جعفرت را به نیزه آزردند

پاسخش داد: پس حسینم کو؟

 

***

 

گفت مشک و علم به غارت رفت

ناله‌ای کرد: پس حسینم کو؟

 

سر عباس هم به غارت رفت

ناله‌ای کرد: پس حسینم کو؟

 

***

 

گفت دیدم میان گودالش

لبش از تشنگی به هم می‌خورد

 

بشکند دست حرمله تیرش

پیش چشمان مادرم می‌خورد

 

***

 

تا کسی جا نماند از غارت

سپر و خود و جوشنش بردند

 

سر او روی دامن زهراست

زود پیراهن از تنش بردند

 

***

 

گیسویش روی خاک‌ها وا بود

چشم‌هایش به قاتلش افتاد

 

رفت از هوش مادرم وقتی

سر سرخی مقابلش افتاد

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×