مشخصات شعر

چهار صورت قبر

کی مدینه ز یاد خواهد برد

صحن چشمان گریه پوشت را

صبح تا شب کنار خاک بقیع

ناله و شیون و خروشت را

 

چشم‌های تو پر شفق می‌شد

در کنار چهار صورت قبر

مصحف دل ورق ورق می‌شد

در کنار چهار صورت قبر

 

خوب فهمیده حال و روزت را

آنکه امّ‌البکاء تو را خوانده

مادر اشک، مادر ناله

پاره‌های دلت کجا مانده

 

آه وقت غروب مادر جان

تو و زینب چه عالمی دارید

یکی از دیگری پریشان‌تر

حال محزون و درهمی دارید

 

می‌نشیند عجب غریبانه

امّ کلثوم در کنار رباب

می‌شود روضه‌خوان مجلستان

روی زرد و نگار تار رباب

 

یکی از میهمان نوازیشان

یکی از تیر و دشنه می‌گوید

یکی از هرم آفتاب و عطش

یکی از کام تشنه می‌گوید

 

پیش چشمان خون گرفتۀ عشق

از نگاهی کبود می‌گوید

یعنی از ماجرای بی‌کسی و

خیمۀ بی‌عمود می‌گوید

 

حرف سقا که پیش می‌آمد

گریه‌های سکینه دیدن داشت

ماجرای شهادت عباس

با لب تشنه‌اش شنیدن داشت

 

او به سمت شریعه می‌رفت و

روح از پیکر حرم می‌رفت

همۀ دلخوشی خون خدا

صاحب بیرق و علم می‌رفت

 

همه در آستانۀ خیمه

چشم‌ها خیره سمت علقمه بود

ناگهان عطر و بوی یاس آمد

به گمانم شمیم فاطمه بود

 

بانگ ادرک اخا در آن لحظه

مثل تیری به قلب بابا خورد

ناله می‌زد اِنْکسرَ ظهری

قد و بالای آسمان تا خورد

 

رفت سمت فرات اما حیف

بی‌قرار و خمیده برمی‌گشت

کوه غم روی شانه‌هایش بود

با دو دست بریده برمی‌گشت

 

رفت سقا و خیمه‌ها دیگر

از غم بی‌کسی لبالب شد

بی‌پناهی خودی نشان می‌داد

اول بی‌کسی زینب شد

 

همره کاروان به شام آمد

سر او مثل نجم ثاقب بود

ولی از روی نیزه می‌افتاد

روضه‌اش اعظمِ مصائب بود

چهار صورت قبر

کی مدینه ز یاد خواهد برد

صحن چشمان گریه پوشت را

صبح تا شب کنار خاک بقیع

ناله و شیون و خروشت را

 

چشم‌های تو پر شفق می‌شد

در کنار چهار صورت قبر

مصحف دل ورق ورق می‌شد

در کنار چهار صورت قبر

 

خوب فهمیده حال و روزت را

آنکه امّ‌البکاء تو را خوانده

مادر اشک، مادر ناله

پاره‌های دلت کجا مانده

 

آه وقت غروب مادر جان

تو و زینب چه عالمی دارید

یکی از دیگری پریشان‌تر

حال محزون و درهمی دارید

 

می‌نشیند عجب غریبانه

امّ کلثوم در کنار رباب

می‌شود روضه‌خوان مجلستان

روی زرد و نگار تار رباب

 

یکی از میهمان نوازیشان

یکی از تیر و دشنه می‌گوید

یکی از هرم آفتاب و عطش

یکی از کام تشنه می‌گوید

 

پیش چشمان خون گرفتۀ عشق

از نگاهی کبود می‌گوید

یعنی از ماجرای بی‌کسی و

خیمۀ بی‌عمود می‌گوید

 

حرف سقا که پیش می‌آمد

گریه‌های سکینه دیدن داشت

ماجرای شهادت عباس

با لب تشنه‌اش شنیدن داشت

 

او به سمت شریعه می‌رفت و

روح از پیکر حرم می‌رفت

همۀ دلخوشی خون خدا

صاحب بیرق و علم می‌رفت

 

همه در آستانۀ خیمه

چشم‌ها خیره سمت علقمه بود

ناگهان عطر و بوی یاس آمد

به گمانم شمیم فاطمه بود

 

بانگ ادرک اخا در آن لحظه

مثل تیری به قلب بابا خورد

ناله می‌زد اِنْکسرَ ظهری

قد و بالای آسمان تا خورد

 

رفت سمت فرات اما حیف

بی‌قرار و خمیده برمی‌گشت

کوه غم روی شانه‌هایش بود

با دو دست بریده برمی‌گشت

 

رفت سقا و خیمه‌ها دیگر

از غم بی‌کسی لبالب شد

بی‌پناهی خودی نشان می‌داد

اول بی‌کسی زینب شد

 

همره کاروان به شام آمد

سر او مثل نجم ثاقب بود

ولی از روی نیزه می‌افتاد

روضه‌اش اعظمِ مصائب بود

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×