مشخصات شعر

چشم گریان

چو لاله داغدار و دل غمین است

زبان حال آن مادر چنین است

 

مرا امّ‌البنین دیگر ندانید

به این نامم دگر هرگز نخوانید

 

سخن با من بجز از غم مگویید

دل شاد از من گریان مجویید

 

شنیدم دست عبّاسم جدا شد

جدا از تن به دشت کربلا شد

 

شنیدستم من دل زار خسته

که فرقش با عمود کین شکسته

 

شنیدستم به روی خار و خاره

تنش افتاده بی‌سر پاره‌پاره

 

شنیدستم لب عطشان بر آب

ز سوز تشنگی گردیده بی‌تاب

 

دریغا در جهان آمد شکستم

که در سوگ عزیزانم نشستم

 

اگر عبّاس من می‌داشت دستی

به کار او نمی‌آمد شکستی

 

اگر دست ستیزش بود عبّاس

کجا می‌شد اسیر قوم خنّاس

 

ولی با این همه گریان و نالان

منم بهر حسین آن جان جانان

 

که من هستم کنیز باب و مامش

حسین شاه است و عبّاسم غلامش

 

«صفا» با چشم گریان تن پر از تب

سرود این مرثیت را در دل شب

 

به اُمید عطای خسرو ناس

امیر کاروان عشق عبّاس

چشم گریان

چو لاله داغدار و دل غمین است

زبان حال آن مادر چنین است

 

مرا امّ‌البنین دیگر ندانید

به این نامم دگر هرگز نخوانید

 

سخن با من بجز از غم مگویید

دل شاد از من گریان مجویید

 

شنیدم دست عبّاسم جدا شد

جدا از تن به دشت کربلا شد

 

شنیدستم من دل زار خسته

که فرقش با عمود کین شکسته

 

شنیدستم به روی خار و خاره

تنش افتاده بی‌سر پاره‌پاره

 

شنیدستم لب عطشان بر آب

ز سوز تشنگی گردیده بی‌تاب

 

دریغا در جهان آمد شکستم

که در سوگ عزیزانم نشستم

 

اگر عبّاس من می‌داشت دستی

به کار او نمی‌آمد شکستی

 

اگر دست ستیزش بود عبّاس

کجا می‌شد اسیر قوم خنّاس

 

ولی با این همه گریان و نالان

منم بهر حسین آن جان جانان

 

که من هستم کنیز باب و مامش

حسین شاه است و عبّاسم غلامش

 

«صفا» با چشم گریان تن پر از تب

سرود این مرثیت را در دل شب

 

به اُمید عطای خسرو ناس

امیر کاروان عشق عبّاس

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×