مشخصات شعر

خوشه‌چین

یک شب آمد مرغ طبعم در نوا

در میان گلشن صدق و صفا

 

در تخیل بال خود را باز کرد

تا دیار عاشقی پرواز کرد

 

همچنان گویی شرار نار بود

گوئیا دلتنگ روی یار بود

 

فارغ از دنیا و هر چه هست شد

از نگاه مست ساقی مست شد

 

گفت با ما آنچه یارش گفته بود

هر چه در مستی نگارش گفته بود

 

کای محبان سال‌هایی پیش از این

در دیاری رشک فردوس برین

 

بود غوغایی به پا در نیمه شب

خانۀ مولا علی غرق طرب

 

تا که از ره یار او پیدا شود

باز روشن خانه مولا شود

 

یاری از جنس وفا و عشق و شور

گلشنی از فهم و بحری از شعور

 

گوهری از حلم و علم و معرفت

مرتضی را عاشقی زهرا صفت

 

چشمه‌ساری پر ز الماس و نگین

جویباری با طراوت دلنشین

 

دلنشین‌تر از صدای جویبار

با صفاتر از گلستان در بهار

 

پاکبازی با مروت با صفا

محرم رازی برای مرتضی

 

نور زهرایی‌ست در آیینه‌اش

عطر مادر می‌رسد از سینه‌اش

 

حال بحر عشق را گوهر شده

نوعروس خانۀ حیدر شده

 

لیک او می‌داند این خانه کجاست

این حریم اهل بیت مصطفاست

 

دست‌ها بر سینه آن بانو زده

پیش زینب با ادب زانو زده

 

تا بگیرد رخصت از کنز حیا

آفتاب عصمت کرب بلا

 

این چنین گفتا که ای دخت علی

ای دلم از مهر پاکت منجلی

 

تا ابد من پای‌بوس این درم

من کنیز اهل بیت حیدرم

 

آمدم تا یاور مولا شوم

خوشه‌چین خرمن زهرا شوم

 

آمدم گردم شریک ماتمت

سنگ زیرینی به دستاس غمت

 

بود آری شادمان امّ‌البنین

مست گل‌های امیرالمؤمنین

 

در دلش تنها ارادت بود و بس

نیتش تنها عبادت بود و بس

 

ذات یزدان چون دلش را پاک دید

همتش را برتر از افلاک دید

 

هستیش را برتر از اندازه کرد

سرنوشتش را پر از آوازه کرد

 

شد سحر آخر شب هجران او

بارور شد گلشن ایمان او

 

بهره‌ور از چشمۀ احساس شد

از شرافت مادر عباس شد

 

گوهری از دوست شد بر او عطا

تا شود ساقی دشت کربلا

 

لیک او مغرور این نعمت نشد

غرّه بر خود زین همه عزّت نشد

 

باز هم از معرفت خود ساخته

بود بر آلِ علی دل‌باخته

 

بارها می‌گفت کای عباس من

ای به دست منزلت الماس من

 

گر چه هستی تو همانند حسین

بر امیرالمؤمنین نور دو عین

 

لیک او آرام جان فاطمه است

شمع جان روح و روان فاطمه است

 

او همان مرآت حی داور است

چشم‌هایش چشمه‌های کوثر است

 

وای اگر با خود برابر خوانیش

در صدا کردن برادر خوانیش

 

او به رتبه سید و آقای توست

هر زمان و هر مکان مولای توست

 

از دل و جان بهر او دلداده باش

تا فدای او شوی آماده باش

 

گر دو چشمت بسته شد از موج خون

علقمه از خون تو شد لاله‌گون

 

گر که آمد تیر بر چشمت فرود

یا کی بر فرقت نشست از کین عمود

 

گر به میدان بلا گاه ستیز

پیکرت شد قطعه قطعه، ریز ریز

 

گر دو دست خویش دادی در رهش

پا مکش تا پای جان از درگهش

 

روی دل بر سوی شاهنشاه کن

خلق را زین سر حقّ آگاه کن

 

کز برای دوست جان ناقابل است

دوست تنها صاحب جان و دل است

 

راه عشق و عاشقی بی‌انتهاست

نیستی در راه حق عین بقاست

 

گر هزاران جان بگیرم از خدا

می‌دهم در راه شاه کربلا

خوشه‌چین

یک شب آمد مرغ طبعم در نوا

در میان گلشن صدق و صفا

 

در تخیل بال خود را باز کرد

تا دیار عاشقی پرواز کرد

 

همچنان گویی شرار نار بود

گوئیا دلتنگ روی یار بود

 

فارغ از دنیا و هر چه هست شد

از نگاه مست ساقی مست شد

 

گفت با ما آنچه یارش گفته بود

هر چه در مستی نگارش گفته بود

 

کای محبان سال‌هایی پیش از این

در دیاری رشک فردوس برین

 

بود غوغایی به پا در نیمه شب

خانۀ مولا علی غرق طرب

 

تا که از ره یار او پیدا شود

باز روشن خانه مولا شود

 

یاری از جنس وفا و عشق و شور

گلشنی از فهم و بحری از شعور

 

گوهری از حلم و علم و معرفت

مرتضی را عاشقی زهرا صفت

 

چشمه‌ساری پر ز الماس و نگین

جویباری با طراوت دلنشین

 

دلنشین‌تر از صدای جویبار

با صفاتر از گلستان در بهار

 

پاکبازی با مروت با صفا

محرم رازی برای مرتضی

 

نور زهرایی‌ست در آیینه‌اش

عطر مادر می‌رسد از سینه‌اش

 

حال بحر عشق را گوهر شده

نوعروس خانۀ حیدر شده

 

لیک او می‌داند این خانه کجاست

این حریم اهل بیت مصطفاست

 

دست‌ها بر سینه آن بانو زده

پیش زینب با ادب زانو زده

 

تا بگیرد رخصت از کنز حیا

آفتاب عصمت کرب بلا

 

این چنین گفتا که ای دخت علی

ای دلم از مهر پاکت منجلی

 

تا ابد من پای‌بوس این درم

من کنیز اهل بیت حیدرم

 

آمدم تا یاور مولا شوم

خوشه‌چین خرمن زهرا شوم

 

آمدم گردم شریک ماتمت

سنگ زیرینی به دستاس غمت

 

بود آری شادمان امّ‌البنین

مست گل‌های امیرالمؤمنین

 

در دلش تنها ارادت بود و بس

نیتش تنها عبادت بود و بس

 

ذات یزدان چون دلش را پاک دید

همتش را برتر از افلاک دید

 

هستیش را برتر از اندازه کرد

سرنوشتش را پر از آوازه کرد

 

شد سحر آخر شب هجران او

بارور شد گلشن ایمان او

 

بهره‌ور از چشمۀ احساس شد

از شرافت مادر عباس شد

 

گوهری از دوست شد بر او عطا

تا شود ساقی دشت کربلا

 

لیک او مغرور این نعمت نشد

غرّه بر خود زین همه عزّت نشد

 

باز هم از معرفت خود ساخته

بود بر آلِ علی دل‌باخته

 

بارها می‌گفت کای عباس من

ای به دست منزلت الماس من

 

گر چه هستی تو همانند حسین

بر امیرالمؤمنین نور دو عین

 

لیک او آرام جان فاطمه است

شمع جان روح و روان فاطمه است

 

او همان مرآت حی داور است

چشم‌هایش چشمه‌های کوثر است

 

وای اگر با خود برابر خوانیش

در صدا کردن برادر خوانیش

 

او به رتبه سید و آقای توست

هر زمان و هر مکان مولای توست

 

از دل و جان بهر او دلداده باش

تا فدای او شوی آماده باش

 

گر دو چشمت بسته شد از موج خون

علقمه از خون تو شد لاله‌گون

 

گر که آمد تیر بر چشمت فرود

یا کی بر فرقت نشست از کین عمود

 

گر به میدان بلا گاه ستیز

پیکرت شد قطعه قطعه، ریز ریز

 

گر دو دست خویش دادی در رهش

پا مکش تا پای جان از درگهش

 

روی دل بر سوی شاهنشاه کن

خلق را زین سر حقّ آگاه کن

 

کز برای دوست جان ناقابل است

دوست تنها صاحب جان و دل است

 

راه عشق و عاشقی بی‌انتهاست

نیستی در راه حق عین بقاست

 

گر هزاران جان بگیرم از خدا

می‌دهم در راه شاه کربلا

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×