مشخصات شعر

قصۀ قاسم

عزیزان! قصۀ قاسم غریب است

در این میدان دلش حسرتْ نصیب است

 

رها در بی‌قراری‌هاست، این گُل

به شوقِ پَر زدن شیداست، این گُل

 

صدایش سبز؛ رنگِ رود جاری

طراوت‌بخش گل‌های بهاری

 

صدایش سرخ؛ رنگِ خون تازه

که از سالار می‌خواهد اجازه

 

ـ «خدا را! تا در این باران بخوانم

به خون آیاتی از قرآن بخوانم

 

به غیرت؛ در هوای عشق باشم

شهیدِ ماجرای عشق باشم

 

منم قاسم، که روحم مجتبایی‌ست

پدر این‌جاست، او هم نینوایی‌ست

 

نگاهش را به جان حس می‌کنم، من

حضورش را عیان حس می‌کنم، من

 

صبور و استوار، آن مردِ تنها

جوانمردِ غریب داستان‌ها

 

پذیرای عروجی عاشقانه

وداعی سبز در بُهت شبانه»

 

قصۀ قاسم

عزیزان! قصۀ قاسم غریب است

در این میدان دلش حسرتْ نصیب است

 

رها در بی‌قراری‌هاست، این گُل

به شوقِ پَر زدن شیداست، این گُل

 

صدایش سبز؛ رنگِ رود جاری

طراوت‌بخش گل‌های بهاری

 

صدایش سرخ؛ رنگِ خون تازه

که از سالار می‌خواهد اجازه

 

ـ «خدا را! تا در این باران بخوانم

به خون آیاتی از قرآن بخوانم

 

به غیرت؛ در هوای عشق باشم

شهیدِ ماجرای عشق باشم

 

منم قاسم، که روحم مجتبایی‌ست

پدر این‌جاست، او هم نینوایی‌ست

 

نگاهش را به جان حس می‌کنم، من

حضورش را عیان حس می‌کنم، من

 

صبور و استوار، آن مردِ تنها

جوانمردِ غریب داستان‌ها

 

پذیرای عروجی عاشقانه

وداعی سبز در بُهت شبانه»

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×