مشخصات شعر

سرو قدا، همچو کمان می‌روی

شیرزن قافلۀ اهل بیت

عالمه‌ی عاقلۀ اهل بیت

 

خیز و بیاشوب شب شهر را

پر ز علی کن نفس دهر را

 

حملۀ طفلان حرم شد، بخوان!

دست ابوالفضل قلم شد، بخوان!

 

کوفۀ بیمار، طبیبش تویی

منبر و محراب، حبیبش تویی

 

خطبه بخوان، شهر به پا می‌شود

کوفۀ افسرده حرا می‌شود

 

مظهر اعجاز خدا در دمشق

آن چه تو کردی همه عشق است، عشق

 

شام، چهل سال علی را ندید

دسته گلی از چمن او نچید

 

شام، چهل سال اگر خفته است

بانگ تو این خواب برآشفته است

 

اصغر تو غرقه به خون شد، بخوان!

اکبرت از اسب نگون شد، بخوان!

 

خطبه بخوان، سنگ صدا می‌دهد

منبر و محراب ندا می‌دهد

 

یوسف دل بر سر بازار تو

مصر و دمشق‌اند گرفتار تو

 

در دو کران قبلۀ اهل دلی

شاهد اسرار چهل منزلی

 

جلوه کن و ماه شو و تیغ باش

شب‌زدگانند تو نوری بپاش

 

از اثر گام تو بر خاک راه

شعله رحمت شکفد هر پگاه

 

صبر حسن داری و شور حسین

غیرت زهرا و غرور حسین

 

آنچه تو را هست که را داده‌اند؟

حسنی از این دست که را داده‌اند؟

 

سرو قدا، همچو کمان می‌روی

ماه رخا، اشک‌فشان می‌روی

 

ای دل مولا ز چه دل خسته‌ای؟

قلب حرم بودی و بشکسته‌ای

 

خون چکد از چشمۀ خورشید و ماه

این جسد کیست در این قتلگاه؟

 

همدم صبح و شب تو آه شد

عمر تو بی‌ماه تو کوتاه شد

 

ماه علی چند نفس شمع باش

روشنی خلوت این جمع باش

 

چند کبوتر به تو دل بسته‌اند

جمله به دامان تو پیوسته‌اند ...

 

سرو قدا، همچو کمان می‌روی

شیرزن قافلۀ اهل بیت

عالمه‌ی عاقلۀ اهل بیت

 

خیز و بیاشوب شب شهر را

پر ز علی کن نفس دهر را

 

حملۀ طفلان حرم شد، بخوان!

دست ابوالفضل قلم شد، بخوان!

 

کوفۀ بیمار، طبیبش تویی

منبر و محراب، حبیبش تویی

 

خطبه بخوان، شهر به پا می‌شود

کوفۀ افسرده حرا می‌شود

 

مظهر اعجاز خدا در دمشق

آن چه تو کردی همه عشق است، عشق

 

شام، چهل سال علی را ندید

دسته گلی از چمن او نچید

 

شام، چهل سال اگر خفته است

بانگ تو این خواب برآشفته است

 

اصغر تو غرقه به خون شد، بخوان!

اکبرت از اسب نگون شد، بخوان!

 

خطبه بخوان، سنگ صدا می‌دهد

منبر و محراب ندا می‌دهد

 

یوسف دل بر سر بازار تو

مصر و دمشق‌اند گرفتار تو

 

در دو کران قبلۀ اهل دلی

شاهد اسرار چهل منزلی

 

جلوه کن و ماه شو و تیغ باش

شب‌زدگانند تو نوری بپاش

 

از اثر گام تو بر خاک راه

شعله رحمت شکفد هر پگاه

 

صبر حسن داری و شور حسین

غیرت زهرا و غرور حسین

 

آنچه تو را هست که را داده‌اند؟

حسنی از این دست که را داده‌اند؟

 

سرو قدا، همچو کمان می‌روی

ماه رخا، اشک‌فشان می‌روی

 

ای دل مولا ز چه دل خسته‌ای؟

قلب حرم بودی و بشکسته‌ای

 

خون چکد از چشمۀ خورشید و ماه

این جسد کیست در این قتلگاه؟

 

همدم صبح و شب تو آه شد

عمر تو بی‌ماه تو کوتاه شد

 

ماه علی چند نفس شمع باش

روشنی خلوت این جمع باش

 

چند کبوتر به تو دل بسته‌اند

جمله به دامان تو پیوسته‌اند ...

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×