مشخصات شعر

گلاب حسرت!

مدینه! کاروانی سوی تو، با شیون آوردم

ره آوردم بود اشکی، که دامن دامن آوردم

 

مدینه! در به رویم وا مکن چون یک جهان ماتم

نیاورد ارمغان با خود کسی، تنها من آوردم

 

مدینه! یک گلستان، گل اگر در کربلا بردم

ولی اکنون، گلاب حسرت از آن گلشن آوردم

 

اگر موی سیاهم، شد سپید از غم، ولی شادم

که مظلومیّت خود را، گواهی روشن آوردم

 

اسیرم کرد اگر دشمن، به جان دوست خرسندم

به پایان خدمت خود را، به وجه احسن آوردم

 

مدینه! یوسف آل علی را بردم و اکنون

اگر او را نیاوردم، از او پیراهن آوردم

 

مدینه! از بنی‌هاشم نگردد با خبر یک تن

که من از کوفه پیغامِ سرِ دور از تن آوردم

 

مدینه! اگر به سویت زنده برگشتم، مکن منعم

که من این نیمه‌جان را هم، به صد جان کندن آوردم

 

مدینه! این اسیری‌ها‌ نشد سدِّ رهم، بنگر

چه‌ها با خطبه‌های خود به روز دشمن آوردم

 

گلاب حسرت!

مدینه! کاروانی سوی تو، با شیون آوردم

ره آوردم بود اشکی، که دامن دامن آوردم

 

مدینه! در به رویم وا مکن چون یک جهان ماتم

نیاورد ارمغان با خود کسی، تنها من آوردم

 

مدینه! یک گلستان، گل اگر در کربلا بردم

ولی اکنون، گلاب حسرت از آن گلشن آوردم

 

اگر موی سیاهم، شد سپید از غم، ولی شادم

که مظلومیّت خود را، گواهی روشن آوردم

 

اسیرم کرد اگر دشمن، به جان دوست خرسندم

به پایان خدمت خود را، به وجه احسن آوردم

 

مدینه! یوسف آل علی را بردم و اکنون

اگر او را نیاوردم، از او پیراهن آوردم

 

مدینه! از بنی‌هاشم نگردد با خبر یک تن

که من از کوفه پیغامِ سرِ دور از تن آوردم

 

مدینه! اگر به سویت زنده برگشتم، مکن منعم

که من این نیمه‌جان را هم، به صد جان کندن آوردم

 

مدینه! این اسیری‌ها‌ نشد سدِّ رهم، بنگر

چه‌ها با خطبه‌های خود به روز دشمن آوردم

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×