مشخصات شعر

جرس از صدا ماند

چو در کوفه خورشید گیتی فروز

شتابی دگر کرد، در نیمروز

 

به کردار طشتی، لبالب ز خون

بر این نیلگون طارم واژگون

 

فلک آتش افشان، زمین پر از تاب

جهان تفته در شعلۀ انقلاب

 

درای، از دل آوا چونی بر کشید

که ها ... کاروان اسیران رسید

 

چو مهر از چکاد ستم، آشکار

سر سروران بر سی نی سوار

 

تو گفتی که شور قیامت به پاست

دگر باره هنگامۀ کربلاست

 

زن و مرد چون ابر بگریستند

که عمری به گرداب کین زیستند

 

از این نابکاران شیطان گرای

بی‌آزرم، ناکرده شرم از خدای

 

خدایا، چه زان بر پیمبر گذشت؟

ستم‌ها که بر آل حیدر گذشت؟

 

مرا، گریه خورده گره در گلوست

که از رنج آل علی گفت و گوست

 

به صد قرن، روز و شب و سال‌ها

ندید و نبیند کس این حال‌ها!

 

***

 

سر از محمل آورد زینب، ز درد

برون، همچو خورشید گیتی نورد

 

تو گفتی علی را سخن بر لب است

که عالم سراسر به تاب و تب است

 

زمان پر هیاهو، زمین پر طنین

که ای جان پاک علی، آفرین

 

برآورد از سینه بانگ خروش

جرس از صدا ماند و مردم خموش

 

پس از حمد یزدان و نعت رسول

چنین گفت نور دو چشم بتول

 

که ای اهل خذلان و نیرنگ‌ها

دل و دامن آلوده با ننگ‌ها

 

بس ای قوم برگشته ز آیین حق

زده تیشه بر ریشۀ دین حق

 

برآورده از سینه‌ها، ناله‌ها

چه گریید حالی بر احوال ما؟

 

همه عمر بر پهنه تا روزگار

بود چشمۀ چشم‌تان اشکبار

 

چونی بند بند شما ناله‌خیز

بود، تا به هنگامۀ رستخیر

 

شمایید همچون زن رشته‌ساز

که تابید و بار دگر کرده باز

 

کلافی ز ایمان اگر بسته‌اید

دگر باره از کفر بگسسته‌اید

 

همه، دشمن دوست، از مرد و زن

همه خودپسند و، همه لاف‌زن

 

به ترفند، پیوسته کردارتان

به غمّازی، آمیخته کارتان

 

گیاهید، روییده در مزبله

رده در رده در پلیدی یله

 

بر این، گرد گردونۀ آبنوس

کنیزان بد گوهر چاپلوس

 

به دنیا چه جز آتش افروختید؟

کز این آتش دوزخی سوختید؟

 

پس از کشتن ما به تیغ و سنان

همه موکنانید و، مویه‌کنان

 

شمایید بر گریۀ بی‌ثمر

به‌ یزدان دانا ... سزاوارتر

 

مخندید زین پس به هر انجمن

بگریید بر گریۀ خویشتن

 

به دست شما ریخت خون‌ها به خاک

نگردید ز آلایش ننگ پاک

 

فروزان بود تا مه و آفتاب

نشوید چنین لکّه را هیچ آب ...

 

جرس از صدا ماند

چو در کوفه خورشید گیتی فروز

شتابی دگر کرد، در نیمروز

 

به کردار طشتی، لبالب ز خون

بر این نیلگون طارم واژگون

 

فلک آتش افشان، زمین پر از تاب

جهان تفته در شعلۀ انقلاب

 

درای، از دل آوا چونی بر کشید

که ها ... کاروان اسیران رسید

 

چو مهر از چکاد ستم، آشکار

سر سروران بر سی نی سوار

 

تو گفتی که شور قیامت به پاست

دگر باره هنگامۀ کربلاست

 

زن و مرد چون ابر بگریستند

که عمری به گرداب کین زیستند

 

از این نابکاران شیطان گرای

بی‌آزرم، ناکرده شرم از خدای

 

خدایا، چه زان بر پیمبر گذشت؟

ستم‌ها که بر آل حیدر گذشت؟

 

مرا، گریه خورده گره در گلوست

که از رنج آل علی گفت و گوست

 

به صد قرن، روز و شب و سال‌ها

ندید و نبیند کس این حال‌ها!

 

***

 

سر از محمل آورد زینب، ز درد

برون، همچو خورشید گیتی نورد

 

تو گفتی علی را سخن بر لب است

که عالم سراسر به تاب و تب است

 

زمان پر هیاهو، زمین پر طنین

که ای جان پاک علی، آفرین

 

برآورد از سینه بانگ خروش

جرس از صدا ماند و مردم خموش

 

پس از حمد یزدان و نعت رسول

چنین گفت نور دو چشم بتول

 

که ای اهل خذلان و نیرنگ‌ها

دل و دامن آلوده با ننگ‌ها

 

بس ای قوم برگشته ز آیین حق

زده تیشه بر ریشۀ دین حق

 

برآورده از سینه‌ها، ناله‌ها

چه گریید حالی بر احوال ما؟

 

همه عمر بر پهنه تا روزگار

بود چشمۀ چشم‌تان اشکبار

 

چونی بند بند شما ناله‌خیز

بود، تا به هنگامۀ رستخیر

 

شمایید همچون زن رشته‌ساز

که تابید و بار دگر کرده باز

 

کلافی ز ایمان اگر بسته‌اید

دگر باره از کفر بگسسته‌اید

 

همه، دشمن دوست، از مرد و زن

همه خودپسند و، همه لاف‌زن

 

به ترفند، پیوسته کردارتان

به غمّازی، آمیخته کارتان

 

گیاهید، روییده در مزبله

رده در رده در پلیدی یله

 

بر این، گرد گردونۀ آبنوس

کنیزان بد گوهر چاپلوس

 

به دنیا چه جز آتش افروختید؟

کز این آتش دوزخی سوختید؟

 

پس از کشتن ما به تیغ و سنان

همه موکنانید و، مویه‌کنان

 

شمایید بر گریۀ بی‌ثمر

به‌ یزدان دانا ... سزاوارتر

 

مخندید زین پس به هر انجمن

بگریید بر گریۀ خویشتن

 

به دست شما ریخت خون‌ها به خاک

نگردید ز آلایش ننگ پاک

 

فروزان بود تا مه و آفتاب

نشوید چنین لکّه را هیچ آب ...

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×