مشخصات شعر

بوتراب اوفتاده روی تراب

شعلۀ آتشی‌ست  در دل آب

ساقی مهوشی‌ست  مست و خراب

 

بی‌قراری‌ست، عشق تا به جنون

تک‌سواری‌ست آب تا به رکاب

 

آب از پرتوش به خود پیچید

دیگر این آینه ندارد تاب

 

آن چنان بود کآسمان می‌گفت

روز، مهمان آب شد مهتاب

 

مگر آنجا چه دیده کاینسان عشق

عکس او را گرفته در دل قاب!

 

می‌رود دست آب و دامانش

که میفکن مرا به کام عذاب

 

حسرت بوسه‌اش به قلب فرات

دل آب از برای اوست کباب

 

یک دلاور به موج یک لشکر

یک کبوتر، هزار دسته غراب

 

سینۀ نخل‌ها سپر، امّا

تیرها بیشتر ز حدّ حساب

 

گر بپرسند از چه رو تشنه

شد برون از فرات، بهر جواب

 

دست‌های قلم شده با خون

پای آن نخل‌ها نوشته کتاب

 

اشک، چون سیل بر رخش جاری

کربلا محو گشته در سیلاب

 

مشک، آرام همچنان طفلی

که در آغوش مام رفته به خواب

 

چشم‌هایش سحاب، امّا نه

کی چکد خون ز چشم‌های سحاب

 

تیرها را به جان خرید امّا

چون یکی سوی مشک شد پرتاب

 

مشک چون طفل، دست و پایی زد

قصۀ آب ختم شد به سراب

 

روی آغوش ساقی طفلان

گوییا تیر خورده طفل رباب

 

تیرها پر شدند، پرها بال

رفت تا اوج عشق همچو عقاب

 

کم‌کم از صدر زین زمین افتاد

«ای برادر، برادرت دریاب»

 

اولین بار شد چنین می‌گفت

آخرین سجده بود در محراب

 

در شگفتند قدسیان گویا

بوتراب اوفتاده روی تراب

 

علقمه‌ یا که مسجد کوفه؟

حیدر است این به خون نموده خضاب

 

مادرش نیست، چه کسی او را

پسرم می‌کند دوباره خطاب؟

 

کم‌کم احساس می‌کند عبّاس

عطر خوشبوترین شکوفۀ یاس

 

بوتراب اوفتاده روی تراب

شعلۀ آتشی‌ست  در دل آب

ساقی مهوشی‌ست  مست و خراب

 

بی‌قراری‌ست، عشق تا به جنون

تک‌سواری‌ست آب تا به رکاب

 

آب از پرتوش به خود پیچید

دیگر این آینه ندارد تاب

 

آن چنان بود کآسمان می‌گفت

روز، مهمان آب شد مهتاب

 

مگر آنجا چه دیده کاینسان عشق

عکس او را گرفته در دل قاب!

 

می‌رود دست آب و دامانش

که میفکن مرا به کام عذاب

 

حسرت بوسه‌اش به قلب فرات

دل آب از برای اوست کباب

 

یک دلاور به موج یک لشکر

یک کبوتر، هزار دسته غراب

 

سینۀ نخل‌ها سپر، امّا

تیرها بیشتر ز حدّ حساب

 

گر بپرسند از چه رو تشنه

شد برون از فرات، بهر جواب

 

دست‌های قلم شده با خون

پای آن نخل‌ها نوشته کتاب

 

اشک، چون سیل بر رخش جاری

کربلا محو گشته در سیلاب

 

مشک، آرام همچنان طفلی

که در آغوش مام رفته به خواب

 

چشم‌هایش سحاب، امّا نه

کی چکد خون ز چشم‌های سحاب

 

تیرها را به جان خرید امّا

چون یکی سوی مشک شد پرتاب

 

مشک چون طفل، دست و پایی زد

قصۀ آب ختم شد به سراب

 

روی آغوش ساقی طفلان

گوییا تیر خورده طفل رباب

 

تیرها پر شدند، پرها بال

رفت تا اوج عشق همچو عقاب

 

کم‌کم از صدر زین زمین افتاد

«ای برادر، برادرت دریاب»

 

اولین بار شد چنین می‌گفت

آخرین سجده بود در محراب

 

در شگفتند قدسیان گویا

بوتراب اوفتاده روی تراب

 

علقمه‌ یا که مسجد کوفه؟

حیدر است این به خون نموده خضاب

 

مادرش نیست، چه کسی او را

پسرم می‌کند دوباره خطاب؟

 

کم‌کم احساس می‌کند عبّاس

عطر خوشبوترین شکوفۀ یاس

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×