مشخصات شعر

ریشۀ درخت کفر را زبان من برید

وقت عصر بود و جز نگاه تر نداشتم

رفته بودی و جز آه شعله‌ور نداشتم

 

هست توی خاطرات که حرف می‌زدیم و من

جز زبان اشک و چشم نوحه‌گر نداشتم

 

ما شبیه هم شدیم توی لحظۀ وداع

تو پسر نداشتی و من پسر نداشتم

 

جبر بود اگر که رفتم از کنار تو ولی

من که هیچ چاره‌ای به جز سفر نداشتم

 

در تمام این مسیر سوختم، که کاش از

ماجرای قتلگاه تو خبر نداشتم

 

حال اگر که زخمی و شکسته‌ام بدان حسین

دشمن تو نیزه داشت، من سپر نداشتم

 

تو که محو خواندن و قرائتت شدی و من

جز به روی نی به هیچ جا نظر نداشتم

 

در تمام طول راه دیدمت در آسمان

غصه در تمام عمر این قدر نداشتم

 

ریشۀ درخت کفر را زبان من برید

توی دست اگر چه نیزه و تبر نداشتم

 

آمدم ولی به غیر خاک و خون ندیده‌ام

توی کربلا برادری مگر نداشتم؟

 

شانه می‌زنم به مو و باز ناله می‌کنم

کاش مثل تو به روی شانه سر نداشتم

 

بعد از این چهل غروب پشت سر گذاشته

طاقت فراق را ... نه ... بیشتر نداشتم

 

ریشۀ درخت کفر را زبان من برید

وقت عصر بود و جز نگاه تر نداشتم

رفته بودی و جز آه شعله‌ور نداشتم

 

هست توی خاطرات که حرف می‌زدیم و من

جز زبان اشک و چشم نوحه‌گر نداشتم

 

ما شبیه هم شدیم توی لحظۀ وداع

تو پسر نداشتی و من پسر نداشتم

 

جبر بود اگر که رفتم از کنار تو ولی

من که هیچ چاره‌ای به جز سفر نداشتم

 

در تمام این مسیر سوختم، که کاش از

ماجرای قتلگاه تو خبر نداشتم

 

حال اگر که زخمی و شکسته‌ام بدان حسین

دشمن تو نیزه داشت، من سپر نداشتم

 

تو که محو خواندن و قرائتت شدی و من

جز به روی نی به هیچ جا نظر نداشتم

 

در تمام طول راه دیدمت در آسمان

غصه در تمام عمر این قدر نداشتم

 

ریشۀ درخت کفر را زبان من برید

توی دست اگر چه نیزه و تبر نداشتم

 

آمدم ولی به غیر خاک و خون ندیده‌ام

توی کربلا برادری مگر نداشتم؟

 

شانه می‌زنم به مو و باز ناله می‌کنم

کاش مثل تو به روی شانه سر نداشتم

 

بعد از این چهل غروب پشت سر گذاشته

طاقت فراق را ... نه ... بیشتر نداشتم

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×