مشخصات شعر

فکر دریا

وقتی گدایی را پناهی نیست دیگر

جز کوچۀ چشم تو راهی نیست دیگر

جز تو به حاجت‌ها الهی نیست دیگر

این جذبه‌ها خواهی نخواهی نیست دیگر

 

تو شمعی و گرمای تو پروانه‌پرور

 

مشکت به دوشت بود و اشکم را گرفتی

ماهی و از خورشید هم غم را گرفتی

بی‌شک یداللهی که پرچم را گرفتی

دادی دو دستت را دو عالم را گرفتی

 

تا که بریزی زیر پای شاه بی‌سر

 

آمد سکینه از عمویش خواهشی داشت

اشکش شبیه دست گرمش لرزشی داشت

ای مرد طوفانی نگاهت بارشی داشت

کم‌کم که موج سینه‌ات آرامشی داشت

 

در فکر دریا رفتی و لب‌های اصغر

 

گفتی به آقایت که خون است آخر کار

لیلای من فصل جنون است آخر کار

انا الیه راجعون است آخر کار

حالا که می‌دانم که چون است آخر کار

 

اول به دستم تیغ می‌دادی برادر

 

از تشنگی گر چه نگاهت تیره می‌شد

اما همین که سمت لشگر خیره می‌شد

با تار و مار تیر مژگان چیره می‌شد

این منزلت باید برایت سیره می‌شد

 

تا که کسی چشمش نیفتد سوی خواهر

 

شق‌القمر شد که سرت بر شانه افتاد

انگار از تاج اناری دانه افتاد

از روی اسبت پیکرت مردانه افتاد

تیر سه پر در چشم پر پیمانه افتاد

 

به صورتت افتاده‌ای بر پای مادر

 

ای کاش چشم درهمت درهم نمی‌شد

پشت حسین و خواهر تو خم نمی‌شد

دیگر به معجرها گره محکم نمی‌شد

گیسوی سرخت روی نی پرچم نمی‌شد

 

می‌ماند اگر دست علم گیرت به پیکر ...

 

فکر دریا

وقتی گدایی را پناهی نیست دیگر

جز کوچۀ چشم تو راهی نیست دیگر

جز تو به حاجت‌ها الهی نیست دیگر

این جذبه‌ها خواهی نخواهی نیست دیگر

 

تو شمعی و گرمای تو پروانه‌پرور

 

مشکت به دوشت بود و اشکم را گرفتی

ماهی و از خورشید هم غم را گرفتی

بی‌شک یداللهی که پرچم را گرفتی

دادی دو دستت را دو عالم را گرفتی

 

تا که بریزی زیر پای شاه بی‌سر

 

آمد سکینه از عمویش خواهشی داشت

اشکش شبیه دست گرمش لرزشی داشت

ای مرد طوفانی نگاهت بارشی داشت

کم‌کم که موج سینه‌ات آرامشی داشت

 

در فکر دریا رفتی و لب‌های اصغر

 

گفتی به آقایت که خون است آخر کار

لیلای من فصل جنون است آخر کار

انا الیه راجعون است آخر کار

حالا که می‌دانم که چون است آخر کار

 

اول به دستم تیغ می‌دادی برادر

 

از تشنگی گر چه نگاهت تیره می‌شد

اما همین که سمت لشگر خیره می‌شد

با تار و مار تیر مژگان چیره می‌شد

این منزلت باید برایت سیره می‌شد

 

تا که کسی چشمش نیفتد سوی خواهر

 

شق‌القمر شد که سرت بر شانه افتاد

انگار از تاج اناری دانه افتاد

از روی اسبت پیکرت مردانه افتاد

تیر سه پر در چشم پر پیمانه افتاد

 

به صورتت افتاده‌ای بر پای مادر

 

ای کاش چشم درهمت درهم نمی‌شد

پشت حسین و خواهر تو خم نمی‌شد

دیگر به معجرها گره محکم نمی‌شد

گیسوی سرخت روی نی پرچم نمی‌شد

 

می‌ماند اگر دست علم گیرت به پیکر ...

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×