مشخصات شعر

نقل دامادی

نفسم حبس شد از آنچه که چشمم دیده

پر و بال نفسم را پر و بالت چیده

 

هر تنی مثل تو پرپر بشود می‌پاشد

بدنت از عسل این گونه به هم چسبیده

 

نقل دامادی تو بود، مبارک باشد

سنگ‌هایی که به روی سر تو باریده

 

چه قدر خار به زخم بدنت می‌بینم

چه قدر پیکر تو روی زمین چرخیده

 

چه قدر موی تو در دور و برت ریخته است

پیچش زلف تو در دست چه کس پیچیده

 

نیست تیغی که لبی از تن تو تر نکند

بس که از پیکر تو چشمۀ خون جوشیده

 

چه قدر خاک نشسته به تنت، اما نه

تن تو مثل غباری به زمین خوابیده

 

هر کجا می‌نگرم زخم هلالی داری

رختی از نقش سم اسب، تنت پوشیده

 

شور تو از لب تو وه که چه شیرین ریزد

عسل از کام تو شیرینی خود نوشیده

 

صفحه صفحه شده‌ای و به خودم می‌گویم

این کتابی است که شیرازۀ آن پاشیده

 

نقل دامادی

نفسم حبس شد از آنچه که چشمم دیده

پر و بال نفسم را پر و بالت چیده

 

هر تنی مثل تو پرپر بشود می‌پاشد

بدنت از عسل این گونه به هم چسبیده

 

نقل دامادی تو بود، مبارک باشد

سنگ‌هایی که به روی سر تو باریده

 

چه قدر خار به زخم بدنت می‌بینم

چه قدر پیکر تو روی زمین چرخیده

 

چه قدر موی تو در دور و برت ریخته است

پیچش زلف تو در دست چه کس پیچیده

 

نیست تیغی که لبی از تن تو تر نکند

بس که از پیکر تو چشمۀ خون جوشیده

 

چه قدر خاک نشسته به تنت، اما نه

تن تو مثل غباری به زمین خوابیده

 

هر کجا می‌نگرم زخم هلالی داری

رختی از نقش سم اسب، تنت پوشیده

 

شور تو از لب تو وه که چه شیرین ریزد

عسل از کام تو شیرینی خود نوشیده

 

صفحه صفحه شده‌ای و به خودم می‌گویم

این کتابی است که شیرازۀ آن پاشیده

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×