مشخصات شعر

قشلاق عشق

ای از تبار عاطفه ضامن شو، از چنگ هر چه حادثه آهو را

قشلاق عشق کوی بهارانت، ای جَلد کرده هر چه پرستو را

 

ماه شب چهارده عصمت، در چاه رفته یوسف سامرّا

دنیا تمام دیدۀ یعقوب است، از عالمی دریغ مکن سو را

 

فرقی نمی‌کند که یزیدش کیست، عالم هنوز صحنۀ عاشوراست

باید رساند تا عطش خیمه این مشکِ مانده در کف بازو را

 

صحرای صبر سینۀ سینایت، ای مرد انتظار کشیدن‌ها

برگیر عصای موسویت را باز، برچین بساط حیله و جادو را

 

ای پایتخت کشور عَدلستان آب و هوای معتدل روحت

ای مایۀ موازنۀ هستی، دستی بگیر دست ترازو را

 

ای سر سبدترین گل این ایوان، دیگر بهشت در نظرم هیچ است

«آدم که می‌رسد به گل نرگس، از یاد می‌برد گل شب‌بو را»

قشلاق عشق

ای از تبار عاطفه ضامن شو، از چنگ هر چه حادثه آهو را

قشلاق عشق کوی بهارانت، ای جَلد کرده هر چه پرستو را

 

ماه شب چهارده عصمت، در چاه رفته یوسف سامرّا

دنیا تمام دیدۀ یعقوب است، از عالمی دریغ مکن سو را

 

فرقی نمی‌کند که یزیدش کیست، عالم هنوز صحنۀ عاشوراست

باید رساند تا عطش خیمه این مشکِ مانده در کف بازو را

 

صحرای صبر سینۀ سینایت، ای مرد انتظار کشیدن‌ها

برگیر عصای موسویت را باز، برچین بساط حیله و جادو را

 

ای پایتخت کشور عَدلستان آب و هوای معتدل روحت

ای مایۀ موازنۀ هستی، دستی بگیر دست ترازو را

 

ای سر سبدترین گل این ایوان، دیگر بهشت در نظرم هیچ است

«آدم که می‌رسد به گل نرگس، از یاد می‌برد گل شب‌بو را»

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×