مشخصات شعر

گیسوان خاکی

آئینه هستم تاب خاکستر ندارم

پروانه‌ای هستم که بال و پر ندارم

 

از دست نامردی به نام تازیانه

یک عضو بی‌آسیب در پیکر ندارم

 

تا اینکه گریان تو باشم تا سحرگاه

در چشم‌هایم آنقدر اختر ندارم

 

چیزی که فرش مقدمت سازم در اینجا

از گیسوان خاکی‌ام بهتر ندارم

 

می‌خواستم خون گلویت را بشویم

شرمنده هستم من که آب آور ندارم

 

بر گوش‌هایم می‌گذارم دست خود را

شاید نبینی زینت و زیور ندارم

 

وقتی نمانده گیسویی روی سر من

کاری دگر با شانه و معجر ندارم

 

لب می‌گذارم روی لب‌هایت پدر جان

تا اینکه جانم را نگیری، بر ندارم

 

گیسوان خاکی

آئینه هستم تاب خاکستر ندارم

پروانه‌ای هستم که بال و پر ندارم

 

از دست نامردی به نام تازیانه

یک عضو بی‌آسیب در پیکر ندارم

 

تا اینکه گریان تو باشم تا سحرگاه

در چشم‌هایم آنقدر اختر ندارم

 

چیزی که فرش مقدمت سازم در اینجا

از گیسوان خاکی‌ام بهتر ندارم

 

می‌خواستم خون گلویت را بشویم

شرمنده هستم من که آب آور ندارم

 

بر گوش‌هایم می‌گذارم دست خود را

شاید نبینی زینت و زیور ندارم

 

وقتی نمانده گیسویی روی سر من

کاری دگر با شانه و معجر ندارم

 

لب می‌گذارم روی لب‌هایت پدر جان

تا اینکه جانم را نگیری، بر ندارم

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×