مشخصات شعر

تقدیم به جناب حر بن یزید ریاحی

نور شد و نیلوفر

عاقبت جان تو در چشمۀ مهتاب افتاد

پیچشت داد خدا، در نفست تاب افتاد

 

نور در کاسۀ ظلمت‌زدۀ چشمت ریخت

خواب از چشم تو ای شیفتۀ خواب افتاد

 

کارَت از پیلۀ پوسیده به پرواز کشید

عکس پروانه برون از قفس قاب افتاد

 

چشمه شد، زمزمه شد، نور شد و نیلوفر

آن دل مرده که یک چند به مرداب افتاد

 

عادتت بود که تکرار کنی «بودن» را

از سرت زشتی ِاین عادت ناباب افتاد

 

ماه را بی‌مدد طشت، تماشا کردی

چشمت از ابروی پیوسته به محراب افتاد

 

چه کشش بود در آن جلوۀ مجذوب، مگر

که به یک جذبه چون‌ این جان تو جذاب افتاد؟

 

چهرۀ واقعی‌ات را به تو برگرداندند

از سرِ نام ِتو سنگینی القاب افتاد

 

شهد سرشار شهادت به تو ارزانی باد

آه از این مردن شیرین! دهنم آب افتاد

 

امشب از هُرم ِنفس‌های اهورایی تو

گرم در دفتر من این غزل ناب افتاد

 

تقدیم به جناب حر بن یزید ریاحی

نور شد و نیلوفر

عاقبت جان تو در چشمۀ مهتاب افتاد

پیچشت داد خدا، در نفست تاب افتاد

 

نور در کاسۀ ظلمت‌زدۀ چشمت ریخت

خواب از چشم تو ای شیفتۀ خواب افتاد

 

کارَت از پیلۀ پوسیده به پرواز کشید

عکس پروانه برون از قفس قاب افتاد

 

چشمه شد، زمزمه شد، نور شد و نیلوفر

آن دل مرده که یک چند به مرداب افتاد

 

عادتت بود که تکرار کنی «بودن» را

از سرت زشتی ِاین عادت ناباب افتاد

 

ماه را بی‌مدد طشت، تماشا کردی

چشمت از ابروی پیوسته به محراب افتاد

 

چه کشش بود در آن جلوۀ مجذوب، مگر

که به یک جذبه چون‌ این جان تو جذاب افتاد؟

 

چهرۀ واقعی‌ات را به تو برگرداندند

از سرِ نام ِتو سنگینی القاب افتاد

 

شهد سرشار شهادت به تو ارزانی باد

آه از این مردن شیرین! دهنم آب افتاد

 

امشب از هُرم ِنفس‌های اهورایی تو

گرم در دفتر من این غزل ناب افتاد

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×