مشخصات شعر

می‌خواست تا رها شود از دست چاه خویش

از کوچه‌های خاطره‌هایش عبور کرد
پلکی زد و دوباره خودش را مرور کرد

 

می‌کرد حس، بزرگی بار گناه خویش
می‌خواست تا رها شود از دست چاه خویش

 

در برزخ ِ میان بهشت و جهنّمش
می‌کرد شوق عفو الهی مصمّمش

 

سنگین دلی به وسعت این ابتلای داشت
گویا هزار کفش تعلّق به‌ پای داشت

 

اما به شوق یافتن نور نشأتین
یعنی خدای طور تجلّای عالمین،

 

پا روی خود گذاشت و از خود عبور کرد
یعنی که پابرهنه شد و عزم طور کرد


***

 

می‌کرد مشق دیگری از قاف و شین و عین
در محضر نگاه رحیمانۀ حسین

 

شوق وصال در دل بال و پرش شکفت
اقرار را بهانۀ پرواز کرد و گفت:

 

سنگی که قلب آینه‌ها را شکسته‌ام
آقا! منم کسی که به تو راه بسته‌ام

 

حالا ولی به سوی شما باز گشته‌ام
یعنی که من به سمت خدا بازگشته‌ام

 

تا سرنوشت دائمی‌ام را عوض کنم
بگذار با تو زندگی‌ام را عوض کنم

 

هم‌ارتفاع رحمت تو نیست آه من
آبی نمانده است به روی سیاه من

 

آیینۀ خدای منی در برابرم
خون مرده بود در دل رگ‌های باورم

 

اما نگاه لطف شما راه را گشود
لطف جناب مادرتان زنده‌ام نمود

 

ای آخرین پناه همه ناامیدها!
«دارم به اشک بی‌اثر خود امیدها»

 

ای شاهراه قرب الهی ولای تو!
«شرمندگی»‌ست سهم من از کربلای تو


***

 

باید کشید سختی راه کمال را
خوف و رجای نور جلال و جمال را

 

جایی که راه کشتی امّید ما گم است
وقتی که بحر رحمت او در تلاطم است

 

باید نبود در غم بود و نبود خویش
باید به دست او بسپاری وجود خویش

 

او مظهر تمامی اسماء کبریاست
فطری‌ترین صدای طپش‌های قلب ماست


***

 

فرمود شاه عشق به حرّ سپاه خویش:
ای بی‌خبر ز ارزش والای آه خویش!

 

ای بی‌خبر ز ماهیت باده‌ی «ألست»!
پنداشتی که راه مرا لشکر تو بست؟!

 

تدبیر امر عالم ایجاد کار ماست
خلقت تمام‌قد همه در اختیار ماست

 

فیض «وجود» منحصر ذات کبریاست
اشراق آفتاب وجود از مسیر ماست

 

در خرمن وجود تو برق از نگاه ماست
ای بی‌خبر! سپاه شما هم سپاه ماست

 

وقتی مقام «صبر» و «رضا» راه ما گرفت
در اولین مکالمه چشمم تو را گرفت

 

اینجا حضور آینه‌بندان جلوه‌هاست
کرببلا مکانت تأویل واژه‌هاست

 

«حر» بودی و به اصل خودت بازگشته‌ای
«تو»، «ما» شدی به وصل خودت بازگشته‌ای

 

وقتی جواب آینه‌ها غیر سنگ نیست
عاشق اگر شکسته نباشد قشنگ نیست

 

حالا که عاشقانه خودت را شکسته‌ای
حالا که راه توبه‌ی خود را نبسته‌ای

 

از ما رواست حاجتِ تا او رسیدنت
همراه ما به سمت خدا پرکشیدنت

 

وقتی کسی ز بند خود آزاد می‌شود
بالِ و پر شکسته‌اش آباد می‌شود

 

پاک از هر آن‌چه جاذبه‌ی خاکی‌ات کنم
پر باز کن که طائر افلاکی‌ات کنم

 

پر باز کن که کنگرۀ عرش جای توست
«آزادگی» مکانت کرببلای توست

 

می‌خواست تا رها شود از دست چاه خویش

از کوچه‌های خاطره‌هایش عبور کرد
پلکی زد و دوباره خودش را مرور کرد

 

می‌کرد حس، بزرگی بار گناه خویش
می‌خواست تا رها شود از دست چاه خویش

 

در برزخ ِ میان بهشت و جهنّمش
می‌کرد شوق عفو الهی مصمّمش

 

سنگین دلی به وسعت این ابتلای داشت
گویا هزار کفش تعلّق به‌ پای داشت

 

اما به شوق یافتن نور نشأتین
یعنی خدای طور تجلّای عالمین،

 

پا روی خود گذاشت و از خود عبور کرد
یعنی که پابرهنه شد و عزم طور کرد


***

 

می‌کرد مشق دیگری از قاف و شین و عین
در محضر نگاه رحیمانۀ حسین

 

شوق وصال در دل بال و پرش شکفت
اقرار را بهانۀ پرواز کرد و گفت:

 

سنگی که قلب آینه‌ها را شکسته‌ام
آقا! منم کسی که به تو راه بسته‌ام

 

حالا ولی به سوی شما باز گشته‌ام
یعنی که من به سمت خدا بازگشته‌ام

 

تا سرنوشت دائمی‌ام را عوض کنم
بگذار با تو زندگی‌ام را عوض کنم

 

هم‌ارتفاع رحمت تو نیست آه من
آبی نمانده است به روی سیاه من

 

آیینۀ خدای منی در برابرم
خون مرده بود در دل رگ‌های باورم

 

اما نگاه لطف شما راه را گشود
لطف جناب مادرتان زنده‌ام نمود

 

ای آخرین پناه همه ناامیدها!
«دارم به اشک بی‌اثر خود امیدها»

 

ای شاهراه قرب الهی ولای تو!
«شرمندگی»‌ست سهم من از کربلای تو


***

 

باید کشید سختی راه کمال را
خوف و رجای نور جلال و جمال را

 

جایی که راه کشتی امّید ما گم است
وقتی که بحر رحمت او در تلاطم است

 

باید نبود در غم بود و نبود خویش
باید به دست او بسپاری وجود خویش

 

او مظهر تمامی اسماء کبریاست
فطری‌ترین صدای طپش‌های قلب ماست


***

 

فرمود شاه عشق به حرّ سپاه خویش:
ای بی‌خبر ز ارزش والای آه خویش!

 

ای بی‌خبر ز ماهیت باده‌ی «ألست»!
پنداشتی که راه مرا لشکر تو بست؟!

 

تدبیر امر عالم ایجاد کار ماست
خلقت تمام‌قد همه در اختیار ماست

 

فیض «وجود» منحصر ذات کبریاست
اشراق آفتاب وجود از مسیر ماست

 

در خرمن وجود تو برق از نگاه ماست
ای بی‌خبر! سپاه شما هم سپاه ماست

 

وقتی مقام «صبر» و «رضا» راه ما گرفت
در اولین مکالمه چشمم تو را گرفت

 

اینجا حضور آینه‌بندان جلوه‌هاست
کرببلا مکانت تأویل واژه‌هاست

 

«حر» بودی و به اصل خودت بازگشته‌ای
«تو»، «ما» شدی به وصل خودت بازگشته‌ای

 

وقتی جواب آینه‌ها غیر سنگ نیست
عاشق اگر شکسته نباشد قشنگ نیست

 

حالا که عاشقانه خودت را شکسته‌ای
حالا که راه توبه‌ی خود را نبسته‌ای

 

از ما رواست حاجتِ تا او رسیدنت
همراه ما به سمت خدا پرکشیدنت

 

وقتی کسی ز بند خود آزاد می‌شود
بالِ و پر شکسته‌اش آباد می‌شود

 

پاک از هر آن‌چه جاذبه‌ی خاکی‌ات کنم
پر باز کن که طائر افلاکی‌ات کنم

 

پر باز کن که کنگرۀ عرش جای توست
«آزادگی» مکانت کرببلای توست

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×