مشخصات شعر

خاطرات سبز

باد سمت شعله می‌­لنگید و وامی‌ماند

شعله می‌­مویید و چادر را نمی­‌گیراند

 

خاطرات سبز، از صحرا رها می­‌شد

وز زمین خون‌گرفته، روی می‌­گرداند

 

آفتاب از شانه­‌های روز می‌­غلتید

تیره­‌گی را دست‌­های کفر می‌­رقصاند

 

چشم طفلی گر عطش را خوب ­می‌فهمید

آب می­‌گفت و ز دل فریاد می­‌رویاند

 

ابر گریان بود و می‌­کوچید، آتشناک

دور می­‌شد سمت کوه و روی می‌­پوشاند

 

نعش‌­هایی از ستاره سوخته را آسمان می­‌بُرد

لاشه­‌های مردگان! را خاک می­‌سوزاند

 

کاروان، آماده می­‌شد سمت شام تار

باد مانع گشته بود و خاک می‌­پاشاند

 

زینب من، خسته، تنها، با دو چشم سرخ

ایستاده بود سبز و اشک می­‌افشاند

 

زندگی معنا نمی‌­گیرد پس از چشمش

این غزل را یک نفر در خلوتم می‌­خواند

خاطرات سبز

باد سمت شعله می‌­لنگید و وامی‌ماند

شعله می‌­مویید و چادر را نمی­‌گیراند

 

خاطرات سبز، از صحرا رها می­‌شد

وز زمین خون‌گرفته، روی می‌­گرداند

 

آفتاب از شانه­‌های روز می‌­غلتید

تیره­‌گی را دست‌­های کفر می‌­رقصاند

 

چشم طفلی گر عطش را خوب ­می‌فهمید

آب می­‌گفت و ز دل فریاد می­‌رویاند

 

ابر گریان بود و می‌­کوچید، آتشناک

دور می­‌شد سمت کوه و روی می‌­پوشاند

 

نعش‌­هایی از ستاره سوخته را آسمان می­‌بُرد

لاشه­‌های مردگان! را خاک می­‌سوزاند

 

کاروان، آماده می­‌شد سمت شام تار

باد مانع گشته بود و خاک می‌­پاشاند

 

زینب من، خسته، تنها، با دو چشم سرخ

ایستاده بود سبز و اشک می­‌افشاند

 

زندگی معنا نمی‌­گیرد پس از چشمش

این غزل را یک نفر در خلوتم می‌­خواند

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×