مشخصات شعر

آه ای غربت بی‌نهایت

آسمان، مات و مبهوت مانده­ است در سکوت مه­‌آلود صحرا

یک بیابان عطش گشته جاری، پای دیوار تردید دریا

 

غوطه­‌ور مانده در حیرت دشت، پیکر مردی از نسل توفان

مردی از تودۀ  خون و آتش، مردی از تیرۀ روشنی­‌ها

 

کربلا، غوطه ور در غم اوست، او که نبض بلوغ زمانه است

غربت ساقی تشنگان است، آنچه در دشت جاری است هرجا

 

هفت‌پشت عطش سخت لرزید، آسمان ابرها را فرو ریخت

شانه­‌های زمین را تکان دا،د هق‌هق گریۀ  تلخ سقا

 

آه! ای غربت بی ­نهایت، آه ای خواهش بی­ اجابت

زخم‌­های بیابان شکفته­ است، دشت در دشت، صحرا به صحرا

 

شرمسار لبانت فرات است، بر دل آب افتاده آتش

کرده دریا به روی نگاهت، باز، آغوش گرم تمنّا

 

در دل: اندوه! اندوه! اندوه! درد، انبوه، انبوه، انبوه

عشق، بشکوه، بشکوه، بشکوه، که نبرده­ است از یاد ما را

آه ای غربت بی‌نهایت

آسمان، مات و مبهوت مانده­ است در سکوت مه­‌آلود صحرا

یک بیابان عطش گشته جاری، پای دیوار تردید دریا

 

غوطه­‌ور مانده در حیرت دشت، پیکر مردی از نسل توفان

مردی از تودۀ  خون و آتش، مردی از تیرۀ روشنی­‌ها

 

کربلا، غوطه ور در غم اوست، او که نبض بلوغ زمانه است

غربت ساقی تشنگان است، آنچه در دشت جاری است هرجا

 

هفت‌پشت عطش سخت لرزید، آسمان ابرها را فرو ریخت

شانه­‌های زمین را تکان دا،د هق‌هق گریۀ  تلخ سقا

 

آه! ای غربت بی ­نهایت، آه ای خواهش بی­ اجابت

زخم‌­های بیابان شکفته­ است، دشت در دشت، صحرا به صحرا

 

شرمسار لبانت فرات است، بر دل آب افتاده آتش

کرده دریا به روی نگاهت، باز، آغوش گرم تمنّا

 

در دل: اندوه! اندوه! اندوه! درد، انبوه، انبوه، انبوه

عشق، بشکوه، بشکوه، بشکوه، که نبرده­ است از یاد ما را

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×