مشخصات شعر

به مناسبت شهادت مسلم بن عقیل (ع)

فکر فردای زینبی آقا

 

رو نزن؛ گوششان کَر است امشب

 با غم بی کسی مدارا کن

 همه دارند می‌روند آقا

 بی صدا گریه کن، تماشا کن

 

 

ای ولی فقیه دل خسته

ای ابر مرد قهرمان چه خبر؟

نامه دادی حسین برگردد؟

 از امام زمانمان چه خبر؟

 

 

باز هم بی بصیرتی کردند

جهلشان کار دستشان داده

لقمه‌های حرام را خوردند

 دل بریدند از شما ساده

 

 

چاله کَندَند بر سر راهت

 تا که گودال را مَحَک بزنند

ریسمان جهالت آوردند

 تا به زخم دلت نمک بزنند

 

 

کوفه بال و پر شما را بست

 کُنج دیوارِ خسته افتادی

تنگی کوچه‌هاش باعث شد

 یاد پهلو شکسته افتادی

 

 

ضربه‌هاشان به پهلویت می‌خورد

 دردهایت یکی دوتا که نبود

چه قدر زود دوره‌ات کردند

 کوفه گودال کربلا که نبود

 

 

آب در حسرت لبانت سوخت

 لب پاره معذبی آقا

گریه‌هایت به کوفیان فهماند

 فکر فردای زینبی آقا

 

 

تهمت خوردن شراب زدند

 به شما مرد حق پرست آقا

تازه با اینکه خیزران نزدند

 دو سه دندانتان شکست آقـا

 

 

خیزران گفتم و دلم خون شد

 دهنم تیر می‌کشد چه کنم

روضه‌ات را به سمت بَزم شراب

 دست تقدیر می‌کشد چه کنم

 

 

بی ادب تا که چوب را برداشت

 قلم آشفته شد مُرّکب ریخت

بی ادب چوب را که بالا برد

غم عالم به جان زینب ریخت

به مناسبت شهادت مسلم بن عقیل (ع)

فکر فردای زینبی آقا

 

رو نزن؛ گوششان کَر است امشب

 با غم بی کسی مدارا کن

 همه دارند می‌روند آقا

 بی صدا گریه کن، تماشا کن

 

 

ای ولی فقیه دل خسته

ای ابر مرد قهرمان چه خبر؟

نامه دادی حسین برگردد؟

 از امام زمانمان چه خبر؟

 

 

باز هم بی بصیرتی کردند

جهلشان کار دستشان داده

لقمه‌های حرام را خوردند

 دل بریدند از شما ساده

 

 

چاله کَندَند بر سر راهت

 تا که گودال را مَحَک بزنند

ریسمان جهالت آوردند

 تا به زخم دلت نمک بزنند

 

 

کوفه بال و پر شما را بست

 کُنج دیوارِ خسته افتادی

تنگی کوچه‌هاش باعث شد

 یاد پهلو شکسته افتادی

 

 

ضربه‌هاشان به پهلویت می‌خورد

 دردهایت یکی دوتا که نبود

چه قدر زود دوره‌ات کردند

 کوفه گودال کربلا که نبود

 

 

آب در حسرت لبانت سوخت

 لب پاره معذبی آقا

گریه‌هایت به کوفیان فهماند

 فکر فردای زینبی آقا

 

 

تهمت خوردن شراب زدند

 به شما مرد حق پرست آقا

تازه با اینکه خیزران نزدند

 دو سه دندانتان شکست آقـا

 

 

خیزران گفتم و دلم خون شد

 دهنم تیر می‌کشد چه کنم

روضه‌ات را به سمت بَزم شراب

 دست تقدیر می‌کشد چه کنم

 

 

بی ادب تا که چوب را برداشت

 قلم آشفته شد مُرّکب ریخت

بی ادب چوب را که بالا برد

غم عالم به جان زینب ریخت

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×