مشخصات شعر

بر سر نیزه باش همسفرم

دست‌های توتکیه گاهم بود، دستت افتاد و پشت من خم شد
سایه‌ات ازسر حسینت آه، سایه‌ات از سر حرم کم شد

کهنه سرباز سرفراز حسین، تا که دیدم سرت شکسته شده
باز محراب مسجد کوفه، پیش چشمان من مجسم شد

دل دریایی‌ات گرفت از بس داغ دیدیم وتسلیت گفتی
رفتی وخنده‌های حرمله‌ها، نمک روی زخم‌هایم شد

بی تو از لاله‌های لب تشنه، نالۀ العطش نمی‌خیزد
بی تو این مشک نه تمام فرات، به لب تشنه کام‌ها سم شد

با همان سربزیری‌ات سردار، بر سر نیزه باش همسفرم
باز هم در کنار زینب باش، که اسیری او مسلم شد

 

بر سر نیزه باش همسفرم

دست‌های توتکیه گاهم بود، دستت افتاد و پشت من خم شد
سایه‌ات ازسر حسینت آه، سایه‌ات از سر حرم کم شد

کهنه سرباز سرفراز حسین، تا که دیدم سرت شکسته شده
باز محراب مسجد کوفه، پیش چشمان من مجسم شد

دل دریایی‌ات گرفت از بس داغ دیدیم وتسلیت گفتی
رفتی وخنده‌های حرمله‌ها، نمک روی زخم‌هایم شد

بی تو از لاله‌های لب تشنه، نالۀ العطش نمی‌خیزد
بی تو این مشک نه تمام فرات، به لب تشنه کام‌ها سم شد

با همان سربزیری‌ات سردار، بر سر نیزه باش همسفرم
باز هم در کنار زینب باش، که اسیری او مسلم شد

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×