مشخصات شعر

به مناسبت شهادت امام صادق (ع)

در غَمَش باز کربلا می‌سوخت

باز هم نوبتِ مدینه شد و

در غَمَش باز کربلا می‌سوخت

باز در کوچۀ بنی‌هاشم

خانه‌ای بین شعله‌ها می‌سوخت

 

نیمه شب ریختند در خانه

موسپیدی به ریسمان بستند

درِ آتش گرفته را اما

ناگهان رویِ کودکان بستند

 

به پَرِ دامنی در این دسته

آتشِ چوبِ شعله‌وَر نگرفت

پدر از خانه رفت شَکرِ خدا

پهلویِ او به میخِ در نگرفت

 

نفسش بند آمده نامرد

در پِیِ خود دوان دوان نَبَرش

پیرمرد است، می‌خورد به زمین

بینِ کوچه کِشان کِشان نبرش

 

شرم از رنگِ این محاسن کن

رحم کُن حالِ کودکانش را

این چنین رفتن و زمین خوردن

درد آورده اُستخوانش را

 

حق بده که به یادِ او انداخت

گَرد و خاکی که بر محاسن داشت

مادرش را که تا درِ مسجد

داغِ بابا، عزای محسن داشت

 

حق بده که به یادِ او انداخت

عرقِ سردِ رویِ پیشانیش

خونِ رویِ جبینِ جدش را

عمه و رنجِ کوچه گردانیش

 

حق بده که به یادِ او انداخت

عمه اش را گُذر گُذر بردند

از مسیری که ازدحام آنجاست

یعنی از راهِ تنگ‌تر بردند

 

حق بده که به یادِ او انداخت

گیسوانش که خاک آلوده‌اند

گیسویی را که در دلِ گودال

غرقِ خون رویِ خاک‌ها بودند

 

رویِ این کوچه‌ای که از سنگ است

همه جایش نشانیِ او بود

یادِ یک حنجر است این دفعه

نوبتِ روضه‌خوانی او بود

 

هرچه او بیشتر نَفَس می‌زد

بیشتر می‌زدند زینب را

تیغ شان مانده بود در گودال

با سپر می‌زدند زینب را

 

چادرش زیرِ پایِ او پیچید

بین نامحرمان زمین اُفتاد

از سَرِ تَلِّ خاک تا گودال

با کَمَر می‌زدند زینب را

 

سَرِ شب کودکان همه در خواب

تا سحر می‌زدند زینب را

یک نفر در میان گودال و

صد نفر می‌زدند زینب را

به مناسبت شهادت امام صادق (ع)

در غَمَش باز کربلا می‌سوخت

باز هم نوبتِ مدینه شد و

در غَمَش باز کربلا می‌سوخت

باز در کوچۀ بنی‌هاشم

خانه‌ای بین شعله‌ها می‌سوخت

 

نیمه شب ریختند در خانه

موسپیدی به ریسمان بستند

درِ آتش گرفته را اما

ناگهان رویِ کودکان بستند

 

به پَرِ دامنی در این دسته

آتشِ چوبِ شعله‌وَر نگرفت

پدر از خانه رفت شَکرِ خدا

پهلویِ او به میخِ در نگرفت

 

نفسش بند آمده نامرد

در پِیِ خود دوان دوان نَبَرش

پیرمرد است، می‌خورد به زمین

بینِ کوچه کِشان کِشان نبرش

 

شرم از رنگِ این محاسن کن

رحم کُن حالِ کودکانش را

این چنین رفتن و زمین خوردن

درد آورده اُستخوانش را

 

حق بده که به یادِ او انداخت

گَرد و خاکی که بر محاسن داشت

مادرش را که تا درِ مسجد

داغِ بابا، عزای محسن داشت

 

حق بده که به یادِ او انداخت

عرقِ سردِ رویِ پیشانیش

خونِ رویِ جبینِ جدش را

عمه و رنجِ کوچه گردانیش

 

حق بده که به یادِ او انداخت

عمه اش را گُذر گُذر بردند

از مسیری که ازدحام آنجاست

یعنی از راهِ تنگ‌تر بردند

 

حق بده که به یادِ او انداخت

گیسوانش که خاک آلوده‌اند

گیسویی را که در دلِ گودال

غرقِ خون رویِ خاک‌ها بودند

 

رویِ این کوچه‌ای که از سنگ است

همه جایش نشانیِ او بود

یادِ یک حنجر است این دفعه

نوبتِ روضه‌خوانی او بود

 

هرچه او بیشتر نَفَس می‌زد

بیشتر می‌زدند زینب را

تیغ شان مانده بود در گودال

با سپر می‌زدند زینب را

 

چادرش زیرِ پایِ او پیچید

بین نامحرمان زمین اُفتاد

از سَرِ تَلِّ خاک تا گودال

با کَمَر می‌زدند زینب را

 

سَرِ شب کودکان همه در خواب

تا سحر می‌زدند زینب را

یک نفر در میان گودال و

صد نفر می‌زدند زینب را

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×