مشخصات شعر

به مناسبت شهادت امام صادق (ع)

وقت روضه دل تو زائر بود

کوچه کوچه مدینه لبریز از

عطر و بوی محمّدی شده است

به تن شهر بازگشته حیات

غرق در رفت وآمدی شده است

 

دم به دم با دم مسیحائیت

منتشر می‌کنی حقایق را

به دیار مدینه می‌بخشد

چشم‌های تو صبح صادق را

 

مثل جدت مدینۀ العلمی

ششمین آفتاب اندیشه

با بیان پیمبرانۀ تو

شد به پا انقلاب اندیشه

 

با شکوه تو تا هزاران سال

سرفراز است رایت شیعه

که به «قال الامام صادق»‌ها

زنده مانده هویّت شیعه

 

لحظه لحظه زراره پرور بود

یابن طاها! نبوغ چشمانت

شده صدها مفضّل و جابر

ریزه خوار فروغ چشمانت

 

در عروج الهی‌ات هر دم

جان تو شوق بندگی دارد

نیمۀ شب قنوت دستانت

درس عشق و پرندگی دارد

 

 

یک شب بیقرار و بارانی

که تو بودی انیس سجاده

از غم تو فراتِ خون می‌شد

زمزم چشمِ خیسِ سجاده

 

آن شبی که در آتش کینه

باغ یاس و شقایقت می‌سوخت

هیزم و تازیانه آوردند

چقدر قلب عاشقت می‌سوخت

 

ای محاسن سپید آل الله!

دست بسته تو را کجا بردند

تن تو در مدینه بود اما

دلتان را به کربلا بردند

 

قلب تو مثل این حسینیه‌ها

شب جمعه همیشه هیأت داشت

داغ هفتاد و دو گل پرپر

در نگاه ترت اقامت داشت

 

گریه بر داغ سیدالشهدا

شده بود افضل العباداتت

وقت روضه دل تو زائر بود

گوشۀ قتلگاه میقاتت

 

مجلست روضه خوان نمی‌خواهد

در حضورت اشاره‌ای کافی است

تا شود حجرۀ تو کرب و بلا

گریۀ شیرخواره‌ای کافی است

 

آن شبی که سه مرتبه آمد

خاتم الانبیا به یاری تو

از غروب غریب عاشورا

یاد می‌کرد اشک جاری تو

 

این طرف بی کسی اهل حرم

آن طرف ازدحام و هلهله بود

این طرف یک امام بی یاور

آن طرف یک سپاه حرمله بود

 

دیگر از کاروان عاشورا

چشم در خون نشسته‌ای مانده

تکیه گاهی به غیر غربت نیست

آه نیزه شکسته‌ای مانده

 

یک نگاهش به غربت زینب

یک نگاهش به سوی جانان است

لحظه‌های تلاطم عرش و

لحظه‌های عروج قرآن است

 

ضربۀ تیغ‌ها رقم می‌زد

غرق خون،‌ اعظم مصائب را

«أم حسبت...» به روی نی بردند

سر زخمی نجم ثاقب را

 

 

به مناسبت شهادت امام صادق (ع)

وقت روضه دل تو زائر بود

کوچه کوچه مدینه لبریز از

عطر و بوی محمّدی شده است

به تن شهر بازگشته حیات

غرق در رفت وآمدی شده است

 

دم به دم با دم مسیحائیت

منتشر می‌کنی حقایق را

به دیار مدینه می‌بخشد

چشم‌های تو صبح صادق را

 

مثل جدت مدینۀ العلمی

ششمین آفتاب اندیشه

با بیان پیمبرانۀ تو

شد به پا انقلاب اندیشه

 

با شکوه تو تا هزاران سال

سرفراز است رایت شیعه

که به «قال الامام صادق»‌ها

زنده مانده هویّت شیعه

 

لحظه لحظه زراره پرور بود

یابن طاها! نبوغ چشمانت

شده صدها مفضّل و جابر

ریزه خوار فروغ چشمانت

 

در عروج الهی‌ات هر دم

جان تو شوق بندگی دارد

نیمۀ شب قنوت دستانت

درس عشق و پرندگی دارد

 

 

یک شب بیقرار و بارانی

که تو بودی انیس سجاده

از غم تو فراتِ خون می‌شد

زمزم چشمِ خیسِ سجاده

 

آن شبی که در آتش کینه

باغ یاس و شقایقت می‌سوخت

هیزم و تازیانه آوردند

چقدر قلب عاشقت می‌سوخت

 

ای محاسن سپید آل الله!

دست بسته تو را کجا بردند

تن تو در مدینه بود اما

دلتان را به کربلا بردند

 

قلب تو مثل این حسینیه‌ها

شب جمعه همیشه هیأت داشت

داغ هفتاد و دو گل پرپر

در نگاه ترت اقامت داشت

 

گریه بر داغ سیدالشهدا

شده بود افضل العباداتت

وقت روضه دل تو زائر بود

گوشۀ قتلگاه میقاتت

 

مجلست روضه خوان نمی‌خواهد

در حضورت اشاره‌ای کافی است

تا شود حجرۀ تو کرب و بلا

گریۀ شیرخواره‌ای کافی است

 

آن شبی که سه مرتبه آمد

خاتم الانبیا به یاری تو

از غروب غریب عاشورا

یاد می‌کرد اشک جاری تو

 

این طرف بی کسی اهل حرم

آن طرف ازدحام و هلهله بود

این طرف یک امام بی یاور

آن طرف یک سپاه حرمله بود

 

دیگر از کاروان عاشورا

چشم در خون نشسته‌ای مانده

تکیه گاهی به غیر غربت نیست

آه نیزه شکسته‌ای مانده

 

یک نگاهش به غربت زینب

یک نگاهش به سوی جانان است

لحظه‌های تلاطم عرش و

لحظه‌های عروج قرآن است

 

ضربۀ تیغ‌ها رقم می‌زد

غرق خون،‌ اعظم مصائب را

«أم حسبت...» به روی نی بردند

سر زخمی نجم ثاقب را

 

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×