مشخصات شعر

خورشیدهای توأمان

تمام چشم­‌های تشنه حس کردند باران را

شبی که غنچه­‌ها دیدند بیداد زمستان را

 

من از اشک ترنج وُ تیغ­‌های سرخ می­‌ترسم

چه دستی کرد پرپر، حُسن یوسف­‌های گلدان را

 

چقدر از این طرف­‌ها بوی درد و آه می­‌آید

که بر لب می­‌رساند نیمۀ شب تا سحر، جان را

 

شب قدر است، تقدیر زمان امشب رقم خورده­ است

زمین کربلا رویانده چشمی اشک­ ریزان را

 

به خنجرریزِ غربت می­‌رسد تقویم، آشفته

چه خوش حرمت نگه می‌­دارد آتش، آهِ مهمان را

 

غدیری­‌ها برای بغض‌­های زیر خاکستر

به پای مسلخ آوردند حتی عید قربان را

 

همان­‌هایی که مسجد را به خون آغشته می­‌کردند

به دست کینه­‌ها دادند روزی، گوی و میدان را

 

چه سنگین است تاوان عزیز فاطمه بودن

به جرم عاشقی بردند روی نیزه قرآن را

  

همیشه خونِ گرم و تازه می‌جوشد از این قصّه

نمی­‌بیند به خود این عشق، هرگز رنگ پایان را

خورشیدهای توأمان

تمام چشم­‌های تشنه حس کردند باران را

شبی که غنچه­‌ها دیدند بیداد زمستان را

 

من از اشک ترنج وُ تیغ­‌های سرخ می­‌ترسم

چه دستی کرد پرپر، حُسن یوسف­‌های گلدان را

 

چقدر از این طرف­‌ها بوی درد و آه می­‌آید

که بر لب می­‌رساند نیمۀ شب تا سحر، جان را

 

شب قدر است، تقدیر زمان امشب رقم خورده­ است

زمین کربلا رویانده چشمی اشک­ ریزان را

 

به خنجرریزِ غربت می­‌رسد تقویم، آشفته

چه خوش حرمت نگه می‌­دارد آتش، آهِ مهمان را

 

غدیری­‌ها برای بغض‌­های زیر خاکستر

به پای مسلخ آوردند حتی عید قربان را

 

همان­‌هایی که مسجد را به خون آغشته می­‌کردند

به دست کینه­‌ها دادند روزی، گوی و میدان را

 

چه سنگین است تاوان عزیز فاطمه بودن

به جرم عاشقی بردند روی نیزه قرآن را

  

همیشه خونِ گرم و تازه می‌جوشد از این قصّه

نمی­‌بیند به خود این عشق، هرگز رنگ پایان را

۲ نظر
 
  • زهرا ۱۳۹۵/۰۱/۲۴

    سلام بر سری که روی نیزه ها قرآن می خواند ... سلام بر عزیز دل فاطمه

  • طاهره ۱۳۹۵/۰۱/۲۴

    چه سنگین است تاوان عزیز فاطمه بودن به جرم عاشقی بردند روی نیزه قرآن را بسیار بسیار زیبا بود .......

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×