مشخصات شعر

محبوب

خیره مانده­ ست نگاه تر یعقوب به تو

داده قرآن لقبِ یوسف محجوب به تو

 

گرچه آیینۀ فریاد محمد شده­‌ای

ولی انگار رسیده دل ایوب به تو

 

کرده­‌ای قصد سفر، گرچه خودت می‌­دانی

می­‌رسند از همه سو تیغ­ کشان، خوب به تو

 

آن طرف معرکۀ قوم «والضّالین» است

می‌­خورد دشنۀ هر دیدۀ مغضوب به تو

 

نامه‌­برها همه دیدند که برمی­‌گردد

جملۀ اولِ آن کینۀ مکتوب به تو

 

تیرِ و سرنیزه و بیداد عطش کافی نیست

می­‌خورد بعد همه ضربۀ هر چوب به تو

 

روی چشمِ ترِ هر اسب، نقابی زده­‌اند

تا رسد آخر هر جادۀ سُم­کوب به تو

 

بیشتر از همه در خاک به خود می­‌شکند

استخوان‌­های تنی که شده منسوب به تو

 

ظهر روز دهم است و سرِ من کرب و بلاست

وا شده پنجرۀ این دلِ آشوب به تو

 

تخت بر تک ­تک دل­‌ها زده‌­ای؛ خواست خدا

شاهِ عالم بدهد منصب محبوب به تو

محبوب

خیره مانده­ ست نگاه تر یعقوب به تو

داده قرآن لقبِ یوسف محجوب به تو

 

گرچه آیینۀ فریاد محمد شده­‌ای

ولی انگار رسیده دل ایوب به تو

 

کرده­‌ای قصد سفر، گرچه خودت می‌­دانی

می­‌رسند از همه سو تیغ­ کشان، خوب به تو

 

آن طرف معرکۀ قوم «والضّالین» است

می‌­خورد دشنۀ هر دیدۀ مغضوب به تو

 

نامه‌­برها همه دیدند که برمی­‌گردد

جملۀ اولِ آن کینۀ مکتوب به تو

 

تیرِ و سرنیزه و بیداد عطش کافی نیست

می­‌خورد بعد همه ضربۀ هر چوب به تو

 

روی چشمِ ترِ هر اسب، نقابی زده­‌اند

تا رسد آخر هر جادۀ سُم­کوب به تو

 

بیشتر از همه در خاک به خود می­‌شکند

استخوان‌­های تنی که شده منسوب به تو

 

ظهر روز دهم است و سرِ من کرب و بلاست

وا شده پنجرۀ این دلِ آشوب به تو

 

تخت بر تک ­تک دل­‌ها زده‌­ای؛ خواست خدا

شاهِ عالم بدهد منصب محبوب به تو

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×