مشخصات شعر

یار اباعبدالله

بنویسید مرا یار اباعبدالله

اولین بندۀ دربار اباعبدالله

 

منتظر ماندۀ دیدار اباعبدالله

من کجا و سر بازار اباعبدالله

 

تا خداهست خریداراباعبدالله

 

عاشق آن است که دیدار کند یارش را

بارها جان بدهد دید اگر دارش را

 

باز آماده کند جان دگربارش را

فاطمه پیش خدا، پیش برد کارش را

 

هرکه افتاد پی کار اباعبدالله

 

من پرم را به روی دست گرفتم، دیدم...

جگرم را به روی دست گرفتم، دیدم...

 

سپرم را به روی دست گرفتم، دیدم...

تا سرم را روی دست گرفتم، دیدم...

 

... راهم افتاده به بازار اباعبدالله

 

وقت هجران به گریبان چه نیازی دارم

به دل بی سر و سامان چه نیازی دارم

 

با لب پاره به دندان چه نیازی دارم

به سر شانۀ اینان چه نیازی دارم

 

تا سرم هست به دیوار اباعبدالله

 

قبل از آنی که بیاید خبرم را ببرید

زیر پایش مژۀ چشم ترم را ببرید

 

محضرش دست به دست این جگرم را ببرید

گر سرم را و سر دو پسرم را ببرید

 

...باز هستیم بدهکار اباعبدالله

 

سنگ‌ها خوب نشستند به پای لب من

لب من ریخت و پیچید صدای لب من

 

طیب الله به این لطف و وفای لب من

بعد از این آب حرام است برای لب من

 

بس که لبریزم وسرشاراباعبدالله

 

مانده از جلوه والای تو حیران، مسلم

جان خود ریخت به پای تو به یک آن، مسلم

 

عید قربان شهان، هست فراوان مسلم

من به قربان تو، نه...جان هزاران مسلم

 

تازه قربان علمدار اباعبدالله

 

به ولای تو نداده ست اذان، هیچ کسی

وا نکرده ست به شأن تو دهان، هیچ کسی

 

مثل مسلم نبود دل نگران، هیچ کسی

به خداوند که درهر دو جهان، هیچ کسی...

 

....مثل من نیست گرفتار اباعبدالله

 

پیکرم وقف نوک پا زدن طفلان شد

کوچه کوچه سر من بود که سرگردان شد

 

چه خیالی ست که بازیچۀ این و آن شد

یا که بر عکس به میخی تنم آویزان شد

 

دست حق باد نگهدار اباعبدالله

یار اباعبدالله

بنویسید مرا یار اباعبدالله

اولین بندۀ دربار اباعبدالله

 

منتظر ماندۀ دیدار اباعبدالله

من کجا و سر بازار اباعبدالله

 

تا خداهست خریداراباعبدالله

 

عاشق آن است که دیدار کند یارش را

بارها جان بدهد دید اگر دارش را

 

باز آماده کند جان دگربارش را

فاطمه پیش خدا، پیش برد کارش را

 

هرکه افتاد پی کار اباعبدالله

 

من پرم را به روی دست گرفتم، دیدم...

جگرم را به روی دست گرفتم، دیدم...

 

سپرم را به روی دست گرفتم، دیدم...

تا سرم را روی دست گرفتم، دیدم...

 

... راهم افتاده به بازار اباعبدالله

 

وقت هجران به گریبان چه نیازی دارم

به دل بی سر و سامان چه نیازی دارم

 

با لب پاره به دندان چه نیازی دارم

به سر شانۀ اینان چه نیازی دارم

 

تا سرم هست به دیوار اباعبدالله

 

قبل از آنی که بیاید خبرم را ببرید

زیر پایش مژۀ چشم ترم را ببرید

 

محضرش دست به دست این جگرم را ببرید

گر سرم را و سر دو پسرم را ببرید

 

...باز هستیم بدهکار اباعبدالله

 

سنگ‌ها خوب نشستند به پای لب من

لب من ریخت و پیچید صدای لب من

 

طیب الله به این لطف و وفای لب من

بعد از این آب حرام است برای لب من

 

بس که لبریزم وسرشاراباعبدالله

 

مانده از جلوه والای تو حیران، مسلم

جان خود ریخت به پای تو به یک آن، مسلم

 

عید قربان شهان، هست فراوان مسلم

من به قربان تو، نه...جان هزاران مسلم

 

تازه قربان علمدار اباعبدالله

 

به ولای تو نداده ست اذان، هیچ کسی

وا نکرده ست به شأن تو دهان، هیچ کسی

 

مثل مسلم نبود دل نگران، هیچ کسی

به خداوند که درهر دو جهان، هیچ کسی...

 

....مثل من نیست گرفتار اباعبدالله

 

پیکرم وقف نوک پا زدن طفلان شد

کوچه کوچه سر من بود که سرگردان شد

 

چه خیالی ست که بازیچۀ این و آن شد

یا که بر عکس به میخی تنم آویزان شد

 

دست حق باد نگهدار اباعبدالله

۱ نظر
 
  • معصومه ۱۴۰۰/۰۴/۲۹

    سلام شعر بسیار عالی و با مسمی ایست فقط پیکرم وقف نوک پا زدن طفلان شد یعنی چی؟

  • پاسخ مدیر ۱۴۰۰/۰۴/۲۹

    با توجه به آنچه از مقاتل روایت می شود که به اطفال وکودکان حرم اساعه ادب شده و به آنها ضرباتی وارد شده است، مقصود شاعر این است که جانش فدای آن سختی و جسارت باشد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×