مشخصات شعر

برگ سبزی حضرت غفار دستم می‌دهد

سرخوشم از باده‌ای که یار دستم می‌دهد
جام اشکی که سحر دلدار دستم می‌دهد


همرهان بار سفربستند ومن جا مانده‌ام
گفتم آخر روسیاهی کار دستم می‌دهد

 

وای از نفسم که درراه خطا خوارم نمود
او بهانه از سر اجبار دستم می‌دهد

آنقدر توجیه شیطانی بچیند روی هم
تا گنه را از سر اصرار دستم می‌دهد 

معصیت کردن براین عادی گشته چرا؟
این بلا را نفس با تکرار دستم می‌دهد 

من گنه کارم ولی آخر به عشق فاطمه
برگ سبزی حضرت غفار دستم می‌دهد

ناز ساقی را به خون دل کشم تا لحظه‌ای
 که سبویی لحظه دیدار دستم می‌دهد

زیر دین کس نباشم تا دم جان دادنم
جام کوثر حیدر کرار دستم می‌دهد

بوسه دارد دست آن ساقی که از روز ازل
باده را بی منت و آزار دستم می‌دهد

در ازای هر علی گفتن به زهرایش قسم
جامی از کوثر صد و ده بار دستم می‌دهد

دانم آخر حق ز باب القبله کرب وبلا
برگ تضمین امان از نار دستم می‌دهد

 

برگ سبزی حضرت غفار دستم می‌دهد

سرخوشم از باده‌ای که یار دستم می‌دهد
جام اشکی که سحر دلدار دستم می‌دهد


همرهان بار سفربستند ومن جا مانده‌ام
گفتم آخر روسیاهی کار دستم می‌دهد

 

وای از نفسم که درراه خطا خوارم نمود
او بهانه از سر اجبار دستم می‌دهد

آنقدر توجیه شیطانی بچیند روی هم
تا گنه را از سر اصرار دستم می‌دهد 

معصیت کردن براین عادی گشته چرا؟
این بلا را نفس با تکرار دستم می‌دهد 

من گنه کارم ولی آخر به عشق فاطمه
برگ سبزی حضرت غفار دستم می‌دهد

ناز ساقی را به خون دل کشم تا لحظه‌ای
 که سبویی لحظه دیدار دستم می‌دهد

زیر دین کس نباشم تا دم جان دادنم
جام کوثر حیدر کرار دستم می‌دهد

بوسه دارد دست آن ساقی که از روز ازل
باده را بی منت و آزار دستم می‌دهد

در ازای هر علی گفتن به زهرایش قسم
جامی از کوثر صد و ده بار دستم می‌دهد

دانم آخر حق ز باب القبله کرب وبلا
برگ تضمین امان از نار دستم می‌دهد

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×