مشخصات شعر

راهی شوم تا پشت درهای شکسته

از طشت‌های زرنشان می‌­آیم امشب، از پای لب‌های کبود خیزرانی

تصمیم دارم دردهایم را بگویم، تا پای جانم با زبان بی‌زبانی

 

پروانه‌­ای روییده روی پلک‌هایم، تا آسمان نینوا پر می­‌گشایم

تصویرهای مبهمی یادم می‌آید، از روزهای تا قیامت جاودانی

 

آشفته دارم می‌دوم تا پای گودال، دیگر نمی­‌گویم زبانم بعد ازاین لال

حس می‌کنم حال غریب خواهری که، آرام برمی‌گشت اما قد کمانی

 

همسایۀ شوریدۀ نیزارهایم، مانند بادی در دل صحرا رهایم

بادی که روی گردن سرنیزه‌­ها دید، هفتاد و دو سر با مدال قهرمانی

 

پیچانده‌­ام در خیمه‌­ها پیراهنم را، سوزانده‌­ام پروانه‌­های دامنم را

تا آتش از انگشت­‌هایم شعله گیرد، مانند سوز شعرهایم ناگهانی

 

از خشکسالی بی‌پایان لب‌ها، پر می­‌کشم تا چشم بی­‌خوابی که شب‌ها

با دانه‌های اشک گردنبند می‌بافت، بر گونه‌­های تا همیشه زعفرانی

 

از نیمۀ سوزان تابستان می‌آیم، از جاده‌های بی‌قرار و مه­ گرفته

از سنگ­‌های داغ و پاهای برهنه، از خارها و آن همه نامهربانی

 

بیزارم از لحن در و دیوارهاشان، از شور عاشق گونۀ گیتارهاشان

از شعرهای حک‌شده با خطّ کوفی، از نامه‌های دعوت و از میهمانی

 

تصمیم دارم ردّ خون­‌ها را بگیرم، راهی شوم تا پشت درهای شکسته

تصمیم دارم شعرهایم را بکارم، در خاک­‌های بی چراغ و بی‌نشانی

 

راهی شوم تا پشت درهای شکسته

از طشت‌های زرنشان می‌­آیم امشب، از پای لب‌های کبود خیزرانی

تصمیم دارم دردهایم را بگویم، تا پای جانم با زبان بی‌زبانی

 

پروانه‌­ای روییده روی پلک‌هایم، تا آسمان نینوا پر می­‌گشایم

تصویرهای مبهمی یادم می‌آید، از روزهای تا قیامت جاودانی

 

آشفته دارم می‌دوم تا پای گودال، دیگر نمی­‌گویم زبانم بعد ازاین لال

حس می‌کنم حال غریب خواهری که، آرام برمی‌گشت اما قد کمانی

 

همسایۀ شوریدۀ نیزارهایم، مانند بادی در دل صحرا رهایم

بادی که روی گردن سرنیزه‌­ها دید، هفتاد و دو سر با مدال قهرمانی

 

پیچانده‌­ام در خیمه‌­ها پیراهنم را، سوزانده‌­ام پروانه‌­های دامنم را

تا آتش از انگشت­‌هایم شعله گیرد، مانند سوز شعرهایم ناگهانی

 

از خشکسالی بی‌پایان لب‌ها، پر می­‌کشم تا چشم بی­‌خوابی که شب‌ها

با دانه‌های اشک گردنبند می‌بافت، بر گونه‌­های تا همیشه زعفرانی

 

از نیمۀ سوزان تابستان می‌آیم، از جاده‌های بی‌قرار و مه­ گرفته

از سنگ­‌های داغ و پاهای برهنه، از خارها و آن همه نامهربانی

 

بیزارم از لحن در و دیوارهاشان، از شور عاشق گونۀ گیتارهاشان

از شعرهای حک‌شده با خطّ کوفی، از نامه‌های دعوت و از میهمانی

 

تصمیم دارم ردّ خون­‌ها را بگیرم، راهی شوم تا پشت درهای شکسته

تصمیم دارم شعرهایم را بکارم، در خاک­‌های بی چراغ و بی‌نشانی

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×