مشخصات شعر

بند یازدهم

ترکیب بند عاشورایی استاد مشفق کاشانی

با هر بنای ظلم، که بنیاد کرده‌ای

کانون عدل و عاطفه بر باد کرده‌ای

وز فتنه سرنگون علم داد کرده‌ای

«ای چرخ، غافلی که چه بیداد کرده‌ای

                   وز کین چه‌ها، درین ستم آباد کرده‌­ای»

 

یک دم نگه نداشته‌ای حرمت رسول 

کردی دو تا ز بار محل قامت رسول

این کینه، گر پدید شد از امّت رسول

«در طعنت این بس است که با عترت رسول

                   بیداد کرده خصم و تو، امداد کرده‌­ای»

 

 

بر خلق بسته است کنون سیل دیده راه

پوشیده ابر، روی درخشان مهر و ماه

تاریک شد زمین، چو فلک در حریم آه

«ای زادۀ زیاد، نکرده است هیچ‌گاه

                   نمرود این عمل، که تو شدّاد کرده‌ای»!

 

 

افتاده چاک‌چاک ز پیکان، تن حسین

تاراج کرده است خزان، گلشن حسین

زان لاله­‌ها که سوخت از کشتن حسین

                   بنگر کرا به قتل دلشاد کرده‌ای»؟

 

 

نوش تو نیش آمد و مهر تو، آفت است

بر مردم زمانه تو را جور، عادت است

درد است توشۀ تو، ره‌آورد، محنت است

«بهر خسی که بار درخت شقاوت است

                   در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده‌ای»؟

 

 

زنگار غم گرفت، چو آیینۀ صفا

«معدوم شد مروّت و منسوخ شد وفا»

اینت هنر، به واقعۀ دشت کربلا

«با دشمنان دین نتوان کرد، آن چه را

                   با مصطفی و حیدر و اولاد کرده­‌ای»

 

 

با تیر تن­ شکاف، به شمشیر جان‌ستان

با تیغ برگ گیر، به سرنیزه و سنان

در خاک و خون کشیدی، خورشید خاوران

«حلقی که سوده لعل لبِ خود نبی بر آن

                   آزرده‌اش به خنجر پولاد کرده‌­ای»

 

 

آل علی، چو ظلم تو در خاطر آورند  

یاد از دل‌شکستۀ پیغمبر، آورند

بس شکوه‌ها ز دست تو بر داور آورند

«ترسم، تو را دمی که به محشر درآورند

                   از آتش تو دود، به محشر برآورند»

بند یازدهم

ترکیب بند عاشورایی استاد مشفق کاشانی

با هر بنای ظلم، که بنیاد کرده‌ای

کانون عدل و عاطفه بر باد کرده‌ای

وز فتنه سرنگون علم داد کرده‌ای

«ای چرخ، غافلی که چه بیداد کرده‌ای

                   وز کین چه‌ها، درین ستم آباد کرده‌­ای»

 

یک دم نگه نداشته‌ای حرمت رسول 

کردی دو تا ز بار محل قامت رسول

این کینه، گر پدید شد از امّت رسول

«در طعنت این بس است که با عترت رسول

                   بیداد کرده خصم و تو، امداد کرده‌­ای»

 

 

بر خلق بسته است کنون سیل دیده راه

پوشیده ابر، روی درخشان مهر و ماه

تاریک شد زمین، چو فلک در حریم آه

«ای زادۀ زیاد، نکرده است هیچ‌گاه

                   نمرود این عمل، که تو شدّاد کرده‌ای»!

 

 

افتاده چاک‌چاک ز پیکان، تن حسین

تاراج کرده است خزان، گلشن حسین

زان لاله­‌ها که سوخت از کشتن حسین

                   بنگر کرا به قتل دلشاد کرده‌ای»؟

 

 

نوش تو نیش آمد و مهر تو، آفت است

بر مردم زمانه تو را جور، عادت است

درد است توشۀ تو، ره‌آورد، محنت است

«بهر خسی که بار درخت شقاوت است

                   در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده‌ای»؟

 

 

زنگار غم گرفت، چو آیینۀ صفا

«معدوم شد مروّت و منسوخ شد وفا»

اینت هنر، به واقعۀ دشت کربلا

«با دشمنان دین نتوان کرد، آن چه را

                   با مصطفی و حیدر و اولاد کرده­‌ای»

 

 

با تیر تن­ شکاف، به شمشیر جان‌ستان

با تیغ برگ گیر، به سرنیزه و سنان

در خاک و خون کشیدی، خورشید خاوران

«حلقی که سوده لعل لبِ خود نبی بر آن

                   آزرده‌اش به خنجر پولاد کرده‌­ای»

 

 

آل علی، چو ظلم تو در خاطر آورند  

یاد از دل‌شکستۀ پیغمبر، آورند

بس شکوه‌ها ز دست تو بر داور آورند

«ترسم، تو را دمی که به محشر درآورند

                   از آتش تو دود، به محشر برآورند»

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×