مشخصات شعر

بیا کشتند ماهت را

کسی می‌برد سمت خیمه‌ها نعش نگاهت را

و در جام شفق می‌ریخت طعم تلخ آهت را

 

تو زانو می‌زدی بر خاک و پشت آب خم می‌شد

و می‌بوسید لب‌های عطش چشم سیاهت را

 

تو در رقص‌جنون و مشک اشک‌افشان و دل‌بیتاب

چه زیبا یاوری کردی امیر بی‌سپاهت را

 

کبوترهای دستت را که پر دادند، نالیدی:

«بیا خورشید تنهایم! بیا، کشتند ماهت را»

 

و آن سوتر بدون جذبۀ دستان سرسبزت

به قربانگاه می‌بردند تنها تکیه‌گاهت را

 

ببین پروانه‌های تشنه‌ات در دشت می‌چرخند

و می‌جویند معصومانه آغوش پناهت را

 

در اوج لحظه‌های شرم و حسرت، جان که می‌دادی

کسی می‌برد سمت خیمه‌ها نعش نگاهت را

 

بیا کشتند ماهت را

کسی می‌برد سمت خیمه‌ها نعش نگاهت را

و در جام شفق می‌ریخت طعم تلخ آهت را

 

تو زانو می‌زدی بر خاک و پشت آب خم می‌شد

و می‌بوسید لب‌های عطش چشم سیاهت را

 

تو در رقص‌جنون و مشک اشک‌افشان و دل‌بیتاب

چه زیبا یاوری کردی امیر بی‌سپاهت را

 

کبوترهای دستت را که پر دادند، نالیدی:

«بیا خورشید تنهایم! بیا، کشتند ماهت را»

 

و آن سوتر بدون جذبۀ دستان سرسبزت

به قربانگاه می‌بردند تنها تکیه‌گاهت را

 

ببین پروانه‌های تشنه‌ات در دشت می‌چرخند

و می‌جویند معصومانه آغوش پناهت را

 

در اوج لحظه‌های شرم و حسرت، جان که می‌دادی

کسی می‌برد سمت خیمه‌ها نعش نگاهت را

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×