مشخصات شعر

بار غربت

شانه‌های زخمی‌اش را هیچ کس باور نداشت

بار غربت را کسی از روی دوشش برنداشت

 

در نگاهش کوفه کوفه غربت و دلواپسی

عابر دلخسته جز تنهایی‌اش یاور نداشت

 

بام‌های خانه‌های مردم بیعت فروش

وقت استقبال از او جز سنگ و خاکستر نداشت

 

می‌چکید از مشک‌هاشان جرعه جرعه تشنگی

نخل‌هاشان میوه‌ای جز نیزه و خنجر نداشت

 

سنگ‌ها کمتر به پیشانی او پا می‌زدند

نسبتی نزدیک اگر با حضرت حیدر نداشت

 

روی گلگون و لبی پر خون و چشمانی کبود

سرنوشتی بین نامردان از این بهتر نداشت

 

سر سپردن در مسیر سربلندی سیره‌اش

جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت

 

دخترش با دیدن بازارهای کوفه گفت

خوب شد بابای من در دست انگشتر نداشت

بار غربت

شانه‌های زخمی‌اش را هیچ کس باور نداشت

بار غربت را کسی از روی دوشش برنداشت

 

در نگاهش کوفه کوفه غربت و دلواپسی

عابر دلخسته جز تنهایی‌اش یاور نداشت

 

بام‌های خانه‌های مردم بیعت فروش

وقت استقبال از او جز سنگ و خاکستر نداشت

 

می‌چکید از مشک‌هاشان جرعه جرعه تشنگی

نخل‌هاشان میوه‌ای جز نیزه و خنجر نداشت

 

سنگ‌ها کمتر به پیشانی او پا می‌زدند

نسبتی نزدیک اگر با حضرت حیدر نداشت

 

روی گلگون و لبی پر خون و چشمانی کبود

سرنوشتی بین نامردان از این بهتر نداشت

 

سر سپردن در مسیر سربلندی سیره‌اش

جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت

 

دخترش با دیدن بازارهای کوفه گفت

خوب شد بابای من در دست انگشتر نداشت

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×