مشخصات شعر

گفت: عباسم! علمدار حسین من تو باش

خون دل‌های علی گل کرد برفرق سرش

می‌برد این دستۀ گل را برای همسرش

 

آنکه عمری کرد دلجویی ز پا افتاده را

حال می‌ریزد گل از خون در میان بسترش

 

مسجد و محراب و منبر در فروغی از خلوص

محشری دیدند در حال نماز آخرش

 

بعد زهرا با همان عشق و محبت بارها

دید زهرا را ولیکن در نگاه دخترش

 

کم کم از پا می‌فتاد این شمع و از غم زینبش

بال و پر می‌زد چنان پروانه در دور و برش

 

گفت: عباسم! علمدار حسین من تو باش

این وصیت نامه را بنوشت با چشم ترش

 

گفت با پروانه‌های خویشتن پنهان کنند

همچو زهرا نیمه شب در خاک غم خاکسترش

 

پر شد از شهد شهادت تا که جامش عشق گفت

ساقی کوثر رود امشب به سوی کوثرش

 

از سخن گفتن وفایی گر که کم کم شد خموش

قطره قطره اشک می‌افتاد روی دفترش

 

گفت: عباسم! علمدار حسین من تو باش

خون دل‌های علی گل کرد برفرق سرش

می‌برد این دستۀ گل را برای همسرش

 

آنکه عمری کرد دلجویی ز پا افتاده را

حال می‌ریزد گل از خون در میان بسترش

 

مسجد و محراب و منبر در فروغی از خلوص

محشری دیدند در حال نماز آخرش

 

بعد زهرا با همان عشق و محبت بارها

دید زهرا را ولیکن در نگاه دخترش

 

کم کم از پا می‌فتاد این شمع و از غم زینبش

بال و پر می‌زد چنان پروانه در دور و برش

 

گفت: عباسم! علمدار حسین من تو باش

این وصیت نامه را بنوشت با چشم ترش

 

گفت با پروانه‌های خویشتن پنهان کنند

همچو زهرا نیمه شب در خاک غم خاکسترش

 

پر شد از شهد شهادت تا که جامش عشق گفت

ساقی کوثر رود امشب به سوی کوثرش

 

از سخن گفتن وفایی گر که کم کم شد خموش

قطره قطره اشک می‌افتاد روی دفترش

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×