مشخصات شعر

دل گرفته

دل، گرفته یاد ایوان بقیع

دیده‌ای داریم گریان بقیع

 

حیف بر خاکش بتابد آفتاب

سایۀ عرش است بر جان بقیع

 

غربتش چون شمع آبم می‏‌کند

صحن ویرانش خرابم می‏‌کند

 

نسل در نسل، عشق دارم، عاشقم

چون گرفتارت کَما فِی السّابقم

 

شیعۀ فقه و اصول مذهبم

زنده از انوار قالَ الصّادقم

 

کرسی دَرسَت جهاد اکبر است

ابن حَیّان و مُفَضَّل پرور است

 

فاطمیّه سفرۀ جانانه‌ات

بود هر شب روضۀ ماهانه‌ات

 

درس اول روضه خوانی بود و بس

تا حسینیّه است مکتب خانه‌ات

 

روزی یک عمر ما دست شماست

خرج راه کربلا دست شماست

 

باز بر بیت ولا آتش زدند

نیمه شب وقت دعا، آتش زدند

 

باز هم دست ولایت بسته و

پشت در، صدّیقه را آتش زدند

 

نه ردایی، نه عمّامه بر سرت

بود خالی، جای زهرا مادرت

 

سالخورده طاقتش کم می‏‌شود

بی زدن هم قامتش خم می‏‌شود

 

بر زمین می‏‌افتد و در کوچه‌ها

تا که ضرب دست محکم می‌‏شود

 

خود به خود ای وای مادر می‏‌کند

یاد خون زیر معجر می‏‌کند

 

خوب شد خواهر گرفتارت نشد

نیزه‌ای در فکر آزارت نشد

 

اهل بیتت را کسی سیلی نزد

زیور آلات کسی غارت نشد

 

خواهری می‏‌کرد با حسرت نگاه

دست و پا می‏‌زد حسین در قتلگاه

دل گرفته

دل، گرفته یاد ایوان بقیع

دیده‌ای داریم گریان بقیع

 

حیف بر خاکش بتابد آفتاب

سایۀ عرش است بر جان بقیع

 

غربتش چون شمع آبم می‏‌کند

صحن ویرانش خرابم می‏‌کند

 

نسل در نسل، عشق دارم، عاشقم

چون گرفتارت کَما فِی السّابقم

 

شیعۀ فقه و اصول مذهبم

زنده از انوار قالَ الصّادقم

 

کرسی دَرسَت جهاد اکبر است

ابن حَیّان و مُفَضَّل پرور است

 

فاطمیّه سفرۀ جانانه‌ات

بود هر شب روضۀ ماهانه‌ات

 

درس اول روضه خوانی بود و بس

تا حسینیّه است مکتب خانه‌ات

 

روزی یک عمر ما دست شماست

خرج راه کربلا دست شماست

 

باز بر بیت ولا آتش زدند

نیمه شب وقت دعا، آتش زدند

 

باز هم دست ولایت بسته و

پشت در، صدّیقه را آتش زدند

 

نه ردایی، نه عمّامه بر سرت

بود خالی، جای زهرا مادرت

 

سالخورده طاقتش کم می‏‌شود

بی زدن هم قامتش خم می‏‌شود

 

بر زمین می‏‌افتد و در کوچه‌ها

تا که ضرب دست محکم می‌‏شود

 

خود به خود ای وای مادر می‏‌کند

یاد خون زیر معجر می‏‌کند

 

خوب شد خواهر گرفتارت نشد

نیزه‌ای در فکر آزارت نشد

 

اهل بیتت را کسی سیلی نزد

زیور آلات کسی غارت نشد

 

خواهری می‏‌کرد با حسرت نگاه

دست و پا می‏‌زد حسین در قتلگاه

۱ نظر
 
  • محمدرضا عربی ۱۳۹۳/۰۲/۱۵

    اقای محسنی فر دمت گرم خدا بهت اجر خیر بده

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×