مشخصات شعر

آغاز حسین است گل صلح سپیدت

جان می‌­تپد از خوبی یاری که گرفتیم
آقای کریم است نگاری که گرفتیم


پاکیزه شد آیینۀ محراب سحرها
رفته غم آن گرد و غباری که گرفتیم


از ثانیه تا ثانیه‌اش عطر بهشت است
با این همه احساس بهاری که گرفتیم


دیدند قلمکاریتان را به دل ما
زیباست خط و نقش و نگاری که گرفتیم


نذر نفس گرم شما بود... دو نان از
نانوای خیابان کناری که گرفتیم


با لقمه‌ای از سفره‌تان تا به همیشه
سیریم از این داری و نداری که گرفتیم


گفتند اذان وقت غزلخوانی من شد
افطار طرب­ناک لبم نام حسن شد


ای چتر بلندت به سر بی سر و­ پاها
بی مثل‌ترین است گل نام شماها


انگار نشسته است به حسن سکنات
راه و منش فاطمه آرامش طاها


آغاز کریمانه هر وعده از این سو
آن سوی کرم خانۀ تو تا به کجاها


خالی نشده کوچۀ احسان نگاهت
هر لحظه پر از سیل بروها و بیاها


هر وقت که بند آمده راه نفس شهر
یعنی دم در آمده آقای گداها


جبریل چه بی صبر و پر از دغدغه پرسید
کی می‌رسد ای خوب‌­ترین نوبت ماها


شیرین و گواراست حسن جان محمد
شاداب‌­ترین سبزه و ریحان محمد


تصویر خدا چشم زلالی که تو داری
احرام ببندیم به خالی که تو داری


لرزید تنت وقت نماز آمده انگار
اوقات تماشایی حالی که تو داری


آغاز حسین است گل صلح سپیدت
دیدند و ندیدند خیالی که تو داری


یک بار که نه دیده شده وقف خدا شد
دارایی هر ثروت و مالی که تو داری


تو قله‌نشین بوده‌ای و عالم و آدم
در سایه ی با عزت بالی که تو داری


ای سید بخشندۀ ما خانه‌ات آباد
گنجینۀ دنیا پر شالی که تو داری


تا روز ابد سلطنتت زنده و جاوید
تا کور شود چشم هر آنکه نتوان دید


خوابید جمل تا تب طوفان تو آمد
تا رخشش شمشیر سر افشان تو آمد


خیبر شکنی در رگ و در خون شماهاست
بی باکی حیدر همه در جان تو آمد


آنقدر به زیر ضرباتت سر و تن ریخت
تا فتنه خون دست به دامان تو آمد


شمشیر بزن تا که بدانند ابالفضل
از جذر و مد آتش میدان تو آمد


ما لب به لب از کفر کویری شده بودیم
تا اینکه نظر کردی و باران تو آمد


معنای مسلمان شدنم طرز نگاهت
توحید من از کوثر چشمان تو آمد


بر پای کریم چه کسی سر بگذاریم
ما غیر نگاه تو پناهی که نداریم


آباد شد آنجا که شما پا بگذاری
صد پنجره رو به خدا جا بگذاری


در شهر ری چشم من از نسل کریمت
یک سید عالی نسبی را بگذاری


تا مملکت از آبرویش امن بماند
در ساحلش آرامش دریا بگذاری


در کام پسر بچۀ خود جام عسل را
تا روز دهم روز مبادا بگذاری


لا یوم کیومک همۀ درد تو بوده
تو سر به حسینیۀ غم‌ها بگذاری


انگار تویی در دل گودال که بازو
در تاب و تب و تیغ در آنجا بگذاری


محبوب ترین داغ نصیب تو حسین است
غم­نامۀ چشمان غریب تو حسین است


دلشورۀ زهرا شده چشم تر کوچه
تو دیده‌ای آغاز و تا آخر کوچه


گفتند در این شهر که از سنگ کشیدند
نقاشی دیواری سر تا سر کوچه


دست تو به چادر، نفسی که پر درد است
طوفان شد و بر هم زده بال و پر کوچه


افتاد زمین آینۀ شرم و نجابت
بر شانۀ تو زخم شد آن مادر کوچه


ای بغض گلوگیر نرو حوصله‌ای کن
بردار تو این زینتی و گوهر کوچه


باید که مزار تو غریبانه بماند
ای خاک نشین گل غم پرور کوچه


ای بی حرم شهر مدد بر تو بگریم
تا فاطمه خوشحال شود بر تو بگریم

 

آغاز حسین است گل صلح سپیدت

جان می‌­تپد از خوبی یاری که گرفتیم
آقای کریم است نگاری که گرفتیم


پاکیزه شد آیینۀ محراب سحرها
رفته غم آن گرد و غباری که گرفتیم


از ثانیه تا ثانیه‌اش عطر بهشت است
با این همه احساس بهاری که گرفتیم


دیدند قلمکاریتان را به دل ما
زیباست خط و نقش و نگاری که گرفتیم


نذر نفس گرم شما بود... دو نان از
نانوای خیابان کناری که گرفتیم


با لقمه‌ای از سفره‌تان تا به همیشه
سیریم از این داری و نداری که گرفتیم


گفتند اذان وقت غزلخوانی من شد
افطار طرب­ناک لبم نام حسن شد


ای چتر بلندت به سر بی سر و­ پاها
بی مثل‌ترین است گل نام شماها


انگار نشسته است به حسن سکنات
راه و منش فاطمه آرامش طاها


آغاز کریمانه هر وعده از این سو
آن سوی کرم خانۀ تو تا به کجاها


خالی نشده کوچۀ احسان نگاهت
هر لحظه پر از سیل بروها و بیاها


هر وقت که بند آمده راه نفس شهر
یعنی دم در آمده آقای گداها


جبریل چه بی صبر و پر از دغدغه پرسید
کی می‌رسد ای خوب‌­ترین نوبت ماها


شیرین و گواراست حسن جان محمد
شاداب‌­ترین سبزه و ریحان محمد


تصویر خدا چشم زلالی که تو داری
احرام ببندیم به خالی که تو داری


لرزید تنت وقت نماز آمده انگار
اوقات تماشایی حالی که تو داری


آغاز حسین است گل صلح سپیدت
دیدند و ندیدند خیالی که تو داری


یک بار که نه دیده شده وقف خدا شد
دارایی هر ثروت و مالی که تو داری


تو قله‌نشین بوده‌ای و عالم و آدم
در سایه ی با عزت بالی که تو داری


ای سید بخشندۀ ما خانه‌ات آباد
گنجینۀ دنیا پر شالی که تو داری


تا روز ابد سلطنتت زنده و جاوید
تا کور شود چشم هر آنکه نتوان دید


خوابید جمل تا تب طوفان تو آمد
تا رخشش شمشیر سر افشان تو آمد


خیبر شکنی در رگ و در خون شماهاست
بی باکی حیدر همه در جان تو آمد


آنقدر به زیر ضرباتت سر و تن ریخت
تا فتنه خون دست به دامان تو آمد


شمشیر بزن تا که بدانند ابالفضل
از جذر و مد آتش میدان تو آمد


ما لب به لب از کفر کویری شده بودیم
تا اینکه نظر کردی و باران تو آمد


معنای مسلمان شدنم طرز نگاهت
توحید من از کوثر چشمان تو آمد


بر پای کریم چه کسی سر بگذاریم
ما غیر نگاه تو پناهی که نداریم


آباد شد آنجا که شما پا بگذاری
صد پنجره رو به خدا جا بگذاری


در شهر ری چشم من از نسل کریمت
یک سید عالی نسبی را بگذاری


تا مملکت از آبرویش امن بماند
در ساحلش آرامش دریا بگذاری


در کام پسر بچۀ خود جام عسل را
تا روز دهم روز مبادا بگذاری


لا یوم کیومک همۀ درد تو بوده
تو سر به حسینیۀ غم‌ها بگذاری


انگار تویی در دل گودال که بازو
در تاب و تب و تیغ در آنجا بگذاری


محبوب ترین داغ نصیب تو حسین است
غم­نامۀ چشمان غریب تو حسین است


دلشورۀ زهرا شده چشم تر کوچه
تو دیده‌ای آغاز و تا آخر کوچه


گفتند در این شهر که از سنگ کشیدند
نقاشی دیواری سر تا سر کوچه


دست تو به چادر، نفسی که پر درد است
طوفان شد و بر هم زده بال و پر کوچه


افتاد زمین آینۀ شرم و نجابت
بر شانۀ تو زخم شد آن مادر کوچه


ای بغض گلوگیر نرو حوصله‌ای کن
بردار تو این زینتی و گوهر کوچه


باید که مزار تو غریبانه بماند
ای خاک نشین گل غم پرور کوچه


ای بی حرم شهر مدد بر تو بگریم
تا فاطمه خوشحال شود بر تو بگریم

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×