مشخصات شعر

شعر عاشورایی وحشی بافقی

این ماتم بزرگ نگنجد در این جهان

روزی است اینکه حادثه کوس بلازده‌ است

کوس بلا به معرکهٔ کربلا زده‌ است

 

روزی است اینکه دست ستم، تیشۀ جفا

بر پای گلبن چمن مصطفا زده‌ است

 

روزی است اینکه بسته تتق آه اهل بیت

چتر سیاه بر سر آل عبا زده‌ست

 

روزی است اینکه خشک شد از تاب تشنگی

آن چشمه‌ای که خنده بر آب بقا زده‌ است

 

روزی است اینکه کشتهٔ بیداد کربلا

زانوی داد در حرم کبریا زده‌ است

 

امروز آن عزاست که چرخ کبود پوش

بر نیل جامه خاصه پی این عزا زده‌ است

 

امروز ماتمی‌ست که زهرا گشاده موی

بر سر زده ز حسرت و واحسرتا زده‌ است 

 

یعنی محرم آمد و روز ندامت است

روز ندامت چه، که روز قیامت است

 

روح القدس که پیش لسان فرشته‌هاست

از پیروان مرثیه خوانان کربلاست

 

این ماتم بزرگ نگنجد در این جهان

آری در آن جهان دگر تیر این عزاست

 

کرده سیاه حله نور این عزای کیست

خیرالنسا که مردمک چشم مصطفاست

 

بنگر به نور چشم پیمبر چه می‌کنند

این چشم کوفیان چه بلا چشم بی‌حیاست

 

یاقوت تشنگی شکند از چه گشت خشک

آن لب که یک ترشح از او چشمهٔ بقاست

 

بلبل اگر ز واقعه کربلا نگفت

گل را چه واقعه است که پیراهنش قباست

 

از پا فتاده است درخت سعادتی

کزبوستان دهر چو او گلبنی نخاست

 

شاخ گلی شکست ز بستان مصطفا

کز رنگ و بو فتاد گلستان مصطفا

 

ای کوفیان چه شد سخن بیعت حسین

و آن نامه‌ها و آرزوی خدمت حسین

 

ای قوم بی‌حیا چه شد آن شوق و اشتیاق

آن جد و هد درطلب حضرت حسین

 

از نامه‌های شوم شما مسلم عقیل

با خویش کرد خوش الم فرقت حسین

 

با خود هزار گونه مشقت قرار داد

اول یکی جدا شدن از صحبت حسین

 

او را به دست اهل مشقت گذاشتید

کو حرمت پیمبر و کو حرمت حسین

 

ای وای بر شما و به محرومی شما

افتد چو کار با نظر رحمت حسین

 

دیوان حشر چون شود و آورد بتول

پر خون به پای عرش خدا کسوت حسین

 

حالی شود که پرده ز قهر خدا فتد

و ز بیم لرزه بر بدن انبیا فتد

 

یا حضرت رسول حسین تو مضطر است

وی یک تن است و روی زمین پر ز لشکر است

 

یا حضرت رسول ببین بر حسین خویش

کز هر طرف که می‌نگرد تیغ و خنجر است

 

یا حضرت رسول، میان مخالفان

بر خاک و خون فتاده ز پشت تکاور است

 

یا مرتضا، حسین تو از ضرب دشمنان

بنگر که چون حسین تو بی‌یار و یاور است

 

هیهات تو کجایی و کو ذوالفقار تو

امروز دست و ضربت تو سخت درخور است

 

یا حضرت حسن ز جفای ستمگران

جان بر لب برادر با جان برابر است

 

ای فاطمه یتیم تو خفته‌ست و بر سرش

نی مادر است و نی پدر و نی برادر است

 

زین العباد ماند و کسش همنفس نماند

در خیمه غیر پردگیان هیچ کس نماند

 

یاری نماند و کار ازین و از آن گذشت

آه مخدرات حرم ز آسمان گذشت

 

واحسرتای تعزیه داران اهل بیت

نی از مکان گذشت که از لامکان گذشت

 

دست ستم قوی شد و بازوی کین گشاد

تیغ آنچنان براند که از استخوان گذشت

 

یا شاه انس و جان تویی آن کز برای تو

از صد هزار جان و جهان می‌توان گذشت

 

ای من شهید رشک کسی کز وفای تو

بنهاد پای بر سر جان وز جهان گذشت

 

جان‌ها فدای حر شهید و عقیده‌اش

که آزاده وار از سر جان در جهان گذشت

 

آن را که رفت و سر به ره به ذوالجناح باخت

این پای مزد بس که به سوی جنان گذشت

 

وحشی کسی چه دغدغه دارد ز حشر و نشر

کش روز نشر با شهدا می‌کنند حشر

شعر عاشورایی وحشی بافقی

این ماتم بزرگ نگنجد در این جهان

روزی است اینکه حادثه کوس بلازده‌ است

کوس بلا به معرکهٔ کربلا زده‌ است

 

روزی است اینکه دست ستم، تیشۀ جفا

بر پای گلبن چمن مصطفا زده‌ است

 

روزی است اینکه بسته تتق آه اهل بیت

چتر سیاه بر سر آل عبا زده‌ست

 

روزی است اینکه خشک شد از تاب تشنگی

آن چشمه‌ای که خنده بر آب بقا زده‌ است

 

روزی است اینکه کشتهٔ بیداد کربلا

زانوی داد در حرم کبریا زده‌ است

 

امروز آن عزاست که چرخ کبود پوش

بر نیل جامه خاصه پی این عزا زده‌ است

 

امروز ماتمی‌ست که زهرا گشاده موی

بر سر زده ز حسرت و واحسرتا زده‌ است 

 

یعنی محرم آمد و روز ندامت است

روز ندامت چه، که روز قیامت است

 

روح القدس که پیش لسان فرشته‌هاست

از پیروان مرثیه خوانان کربلاست

 

این ماتم بزرگ نگنجد در این جهان

آری در آن جهان دگر تیر این عزاست

 

کرده سیاه حله نور این عزای کیست

خیرالنسا که مردمک چشم مصطفاست

 

بنگر به نور چشم پیمبر چه می‌کنند

این چشم کوفیان چه بلا چشم بی‌حیاست

 

یاقوت تشنگی شکند از چه گشت خشک

آن لب که یک ترشح از او چشمهٔ بقاست

 

بلبل اگر ز واقعه کربلا نگفت

گل را چه واقعه است که پیراهنش قباست

 

از پا فتاده است درخت سعادتی

کزبوستان دهر چو او گلبنی نخاست

 

شاخ گلی شکست ز بستان مصطفا

کز رنگ و بو فتاد گلستان مصطفا

 

ای کوفیان چه شد سخن بیعت حسین

و آن نامه‌ها و آرزوی خدمت حسین

 

ای قوم بی‌حیا چه شد آن شوق و اشتیاق

آن جد و هد درطلب حضرت حسین

 

از نامه‌های شوم شما مسلم عقیل

با خویش کرد خوش الم فرقت حسین

 

با خود هزار گونه مشقت قرار داد

اول یکی جدا شدن از صحبت حسین

 

او را به دست اهل مشقت گذاشتید

کو حرمت پیمبر و کو حرمت حسین

 

ای وای بر شما و به محرومی شما

افتد چو کار با نظر رحمت حسین

 

دیوان حشر چون شود و آورد بتول

پر خون به پای عرش خدا کسوت حسین

 

حالی شود که پرده ز قهر خدا فتد

و ز بیم لرزه بر بدن انبیا فتد

 

یا حضرت رسول حسین تو مضطر است

وی یک تن است و روی زمین پر ز لشکر است

 

یا حضرت رسول ببین بر حسین خویش

کز هر طرف که می‌نگرد تیغ و خنجر است

 

یا حضرت رسول، میان مخالفان

بر خاک و خون فتاده ز پشت تکاور است

 

یا مرتضا، حسین تو از ضرب دشمنان

بنگر که چون حسین تو بی‌یار و یاور است

 

هیهات تو کجایی و کو ذوالفقار تو

امروز دست و ضربت تو سخت درخور است

 

یا حضرت حسن ز جفای ستمگران

جان بر لب برادر با جان برابر است

 

ای فاطمه یتیم تو خفته‌ست و بر سرش

نی مادر است و نی پدر و نی برادر است

 

زین العباد ماند و کسش همنفس نماند

در خیمه غیر پردگیان هیچ کس نماند

 

یاری نماند و کار ازین و از آن گذشت

آه مخدرات حرم ز آسمان گذشت

 

واحسرتای تعزیه داران اهل بیت

نی از مکان گذشت که از لامکان گذشت

 

دست ستم قوی شد و بازوی کین گشاد

تیغ آنچنان براند که از استخوان گذشت

 

یا شاه انس و جان تویی آن کز برای تو

از صد هزار جان و جهان می‌توان گذشت

 

ای من شهید رشک کسی کز وفای تو

بنهاد پای بر سر جان وز جهان گذشت

 

جان‌ها فدای حر شهید و عقیده‌اش

که آزاده وار از سر جان در جهان گذشت

 

آن را که رفت و سر به ره به ذوالجناح باخت

این پای مزد بس که به سوی جنان گذشت

 

وحشی کسی چه دغدغه دارد ز حشر و نشر

کش روز نشر با شهدا می‌کنند حشر

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×