مشخصات شعر

آیینه‌دار طلعت خورشید پنجمم

اکنون به شوق حجت پنجم ز خود گمم

وآیینه‌دار طلعت خورشید پنجمم

 

چون کشتی سپرده به توفان عنان خویش

ازموج موج جذبۀ تو در تلاطمم

 

آن شمع کوچکم که بیفروزیم اگر

فخر است با چراغ قبولت به انجمم

 

از آفتاب بیشترم با ولای تو

آیینه‌ام، فروغ تو را در تجسمم

***

حیران آن اسارت و آن غارتم هنوز

باریک بین فاجعۀ آن تهاجمم

 

آری سلام بر تو اماما! که می‌پرد

از لب به یاد آنچه کشیدی تبسمم

 

طفل چهارساله و طوفان کربلا؟

حیران این تداعی‌ام و آن تألمم

 

از آن ستم که سوخت در آن، خاندان تو

هم بر تو عرضه می‌کنم اینک تظلمم

 

گنج مراد خویش نجستم ز هیچکس

الا تویی که مدح تو را در تکلمم

 

هرچند لب به خنده گشایم برابرت

ز اندوه تو نشسته به خون است مردمم

***

ای علم را شکافته و رفته تا به عمق

حیران آنچه یافتی از این تعلمم

 

آن شاعرم که از سر ایثار عاشقم

بر دوستیت و خصم تو را در تخاصمم

آیینه‌دار طلعت خورشید پنجمم

اکنون به شوق حجت پنجم ز خود گمم

وآیینه‌دار طلعت خورشید پنجمم

 

چون کشتی سپرده به توفان عنان خویش

ازموج موج جذبۀ تو در تلاطمم

 

آن شمع کوچکم که بیفروزیم اگر

فخر است با چراغ قبولت به انجمم

 

از آفتاب بیشترم با ولای تو

آیینه‌ام، فروغ تو را در تجسمم

***

حیران آن اسارت و آن غارتم هنوز

باریک بین فاجعۀ آن تهاجمم

 

آری سلام بر تو اماما! که می‌پرد

از لب به یاد آنچه کشیدی تبسمم

 

طفل چهارساله و طوفان کربلا؟

حیران این تداعی‌ام و آن تألمم

 

از آن ستم که سوخت در آن، خاندان تو

هم بر تو عرضه می‌کنم اینک تظلمم

 

گنج مراد خویش نجستم ز هیچکس

الا تویی که مدح تو را در تکلمم

 

هرچند لب به خنده گشایم برابرت

ز اندوه تو نشسته به خون است مردمم

***

ای علم را شکافته و رفته تا به عمق

حیران آنچه یافتی از این تعلمم

 

آن شاعرم که از سر ایثار عاشقم

بر دوستیت و خصم تو را در تخاصمم

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×