مشخصات شعر

در خانه، عباسم غلام و من کنیزم

تو شاهکار عشق‌بازی در زمینی

تو دست پنهان خدا در آستینی

اُمُّ الادب،  اُمُّ الوفا، اُمُّ البنینی

دلگرمی و وصف امیرالمونینی

 

در پیشگاه تو ادب تعظیم کرده

قرص قمر، میر عرب، تعظیم کرده

 

مانند نور آمدی تابیدی و بعد

با دست زهرا مورد تأییدی و بعد

خود را دم بیت ولایت دیدی و بعد

آن چارچوب سوخته بوسیدی و بعد

 

گفتی اگرچه در حرم تازه عروسم

من آمدم دستان زینب را ببوسم

 

دیدی چگونه گریه کن‌ها گریه کردند

غمدیده‌ها با یاد زهرا گریه کردند

با نغمۀ لب‌های مولا گریه کردند

یا فاطمه می‌گفت هر جا گریه کردند

 

آن روز تنها خواهش قلبت همین شد

یا فاطمه تبدیل بر ام‌البنین شد

 

شهر مدینه در هیاهو زین خبر شد

شکر خدا ام‌البنین صاحب پسر شد

اما کلامی باعث خون جگر شد

زخم زبان‌ها بر دل تو نیشتر شد

 

گفتند با تو بعد ازین کم می‌گذارد

بر این یتیمان دیگر او کاری ندارد

 

اما دهان یاوه‌گویان را تو بستی

پای قرار خویش با زهرا نشستی

دیدن از جام رضای یار مستی

چون رشتۀ فرزند و مادر را گسستی

 

گفتی اگرچه بین‌تان خیلی عزیزم

در خانه، عباسم غلام و من کنیزم

 

زینب تو را با نور ایمان آشنا کرد

با یک نظر دلدادۀ آل عبا کرد

برآتش عشقش تو رب الفدا کرد

آن قدر پیشت صحبت کرببلا کرد

 

تا اینکه شاخ و برگ‌هایت پر ثمر شد

دار و ندارت چهار فرزند پسر شد

 

کم کم پسرهای تو بال و پَر گرفتند

دور و بَرَت را مثل یک لشگر گرفتند

درس شجاعت از خود حیدر گرفتند

بوی امیر فاتح خیبر گرفتند

 

گوییم از اوصاف عظیم تو همین حد

زینب پس از زهرا تو را مادر صدا کرد

 

ای وای از روزی که قلبت را شکستند

حجاج زهرا بار بیت الله بستند

دیدی همه سرها گرفته روی دستند

با چه شکوهی روی محمل‌ها نشستند

 

بر زانوی عباس زینب پاگذارد

شُکر خدا که محمل او پرده دارد

 

اما پس از شش ماه شام غم سحر گشت

با دیدن یک صحنه‌ای چشم تو تر گشت

از این مصیبت عالمی خونین جگر گشت

باور نمی‌کردی ولی دل با خبر گشت

 

بالاترین روضه همین در عالمین است

از راه آمد زینب، اما بی حسین است

 

فریاد زد اُمُّ البنین گیسو سپیدم

مادرنبودی عصر عاشورا چه دیدم

از خیمه تا گودال با زحمت دویدم

با دست خود از پهلویش نیزه کشیدم

 

اُمُّ البنین تاج سرم را سَر بریدند

پیراهنش را از تَنَش بیرون کشیدند

 

مادر نبودی، گوش کن از این خبرها

از داغ عباس تو خم گشته کمرها

واشد به روی من نگاه اهل نظرها

چادر به سر دارد دویدن دردسرها

 

عباس رفت و آبروی خواهرش رفت

دعوا شد و چادر ز روی خواهرت رفت

 

اُمُّ البنین، اول دو بازویش به هم ریخت

تیری رسید و چشم و ابرویش به هم ریخت

ضرب عمودی آمد و مویش به هم ریخت

تا روی نیزه رفت، گیسویش به هم ریخت

 

عباس نامردی عمود آهنین خورد

بی دست از بالای مرکب بر زمین خورد

 

دروازۀ کوفه قیامت ساختم من

بر مرکب طوفانِ خطبه تاختم من

تا چشم روی نیزه‌ها انداختم من

در یک نظر عباس را نشناختم من

 

از درد غیرت صورتش چرخاند مادر

بستند او را تا به نیزه ماند مادر

 

مادر دعا کن منتقم دیگر بیاید

چون او گره از اَبروی زهرا گشاید

صحن و سرایی در بقیع بر پا نماید

پایان هر روضه دعا کردیم شاید

 

ما کاشف الکرب امام خویش گردیم

دار و ندار خویش نذر یار گردیم

در خانه، عباسم غلام و من کنیزم

تو شاهکار عشق‌بازی در زمینی

تو دست پنهان خدا در آستینی

اُمُّ الادب،  اُمُّ الوفا، اُمُّ البنینی

دلگرمی و وصف امیرالمونینی

 

در پیشگاه تو ادب تعظیم کرده

قرص قمر، میر عرب، تعظیم کرده

 

مانند نور آمدی تابیدی و بعد

با دست زهرا مورد تأییدی و بعد

خود را دم بیت ولایت دیدی و بعد

آن چارچوب سوخته بوسیدی و بعد

 

گفتی اگرچه در حرم تازه عروسم

من آمدم دستان زینب را ببوسم

 

دیدی چگونه گریه کن‌ها گریه کردند

غمدیده‌ها با یاد زهرا گریه کردند

با نغمۀ لب‌های مولا گریه کردند

یا فاطمه می‌گفت هر جا گریه کردند

 

آن روز تنها خواهش قلبت همین شد

یا فاطمه تبدیل بر ام‌البنین شد

 

شهر مدینه در هیاهو زین خبر شد

شکر خدا ام‌البنین صاحب پسر شد

اما کلامی باعث خون جگر شد

زخم زبان‌ها بر دل تو نیشتر شد

 

گفتند با تو بعد ازین کم می‌گذارد

بر این یتیمان دیگر او کاری ندارد

 

اما دهان یاوه‌گویان را تو بستی

پای قرار خویش با زهرا نشستی

دیدن از جام رضای یار مستی

چون رشتۀ فرزند و مادر را گسستی

 

گفتی اگرچه بین‌تان خیلی عزیزم

در خانه، عباسم غلام و من کنیزم

 

زینب تو را با نور ایمان آشنا کرد

با یک نظر دلدادۀ آل عبا کرد

برآتش عشقش تو رب الفدا کرد

آن قدر پیشت صحبت کرببلا کرد

 

تا اینکه شاخ و برگ‌هایت پر ثمر شد

دار و ندارت چهار فرزند پسر شد

 

کم کم پسرهای تو بال و پَر گرفتند

دور و بَرَت را مثل یک لشگر گرفتند

درس شجاعت از خود حیدر گرفتند

بوی امیر فاتح خیبر گرفتند

 

گوییم از اوصاف عظیم تو همین حد

زینب پس از زهرا تو را مادر صدا کرد

 

ای وای از روزی که قلبت را شکستند

حجاج زهرا بار بیت الله بستند

دیدی همه سرها گرفته روی دستند

با چه شکوهی روی محمل‌ها نشستند

 

بر زانوی عباس زینب پاگذارد

شُکر خدا که محمل او پرده دارد

 

اما پس از شش ماه شام غم سحر گشت

با دیدن یک صحنه‌ای چشم تو تر گشت

از این مصیبت عالمی خونین جگر گشت

باور نمی‌کردی ولی دل با خبر گشت

 

بالاترین روضه همین در عالمین است

از راه آمد زینب، اما بی حسین است

 

فریاد زد اُمُّ البنین گیسو سپیدم

مادرنبودی عصر عاشورا چه دیدم

از خیمه تا گودال با زحمت دویدم

با دست خود از پهلویش نیزه کشیدم

 

اُمُّ البنین تاج سرم را سَر بریدند

پیراهنش را از تَنَش بیرون کشیدند

 

مادر نبودی، گوش کن از این خبرها

از داغ عباس تو خم گشته کمرها

واشد به روی من نگاه اهل نظرها

چادر به سر دارد دویدن دردسرها

 

عباس رفت و آبروی خواهرش رفت

دعوا شد و چادر ز روی خواهرت رفت

 

اُمُّ البنین، اول دو بازویش به هم ریخت

تیری رسید و چشم و ابرویش به هم ریخت

ضرب عمودی آمد و مویش به هم ریخت

تا روی نیزه رفت، گیسویش به هم ریخت

 

عباس نامردی عمود آهنین خورد

بی دست از بالای مرکب بر زمین خورد

 

دروازۀ کوفه قیامت ساختم من

بر مرکب طوفانِ خطبه تاختم من

تا چشم روی نیزه‌ها انداختم من

در یک نظر عباس را نشناختم من

 

از درد غیرت صورتش چرخاند مادر

بستند او را تا به نیزه ماند مادر

 

مادر دعا کن منتقم دیگر بیاید

چون او گره از اَبروی زهرا گشاید

صحن و سرایی در بقیع بر پا نماید

پایان هر روضه دعا کردیم شاید

 

ما کاشف الکرب امام خویش گردیم

دار و ندار خویش نذر یار گردیم

۱ نظر
 
  • زینب ۱۳۹۵/۰۱/۲۴

    یا کاشف الکرب عن وجه الحسین ...

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×