مشخصات شعر

سربسته بگویند...

پیغام خلیل است به بت‌ها و تبرها؟
یا باز ابابیل برافراشته پرها؟
فریادِ که پیچیده در این کوی و گذرها؟
«از مکه خبر آمده، داغ است خبرها
باید برسانند پدرها به پسرها»


نفرین به کسانی که نمودند تبانی
نفرین به شب ظلمت و شام ظلمانی
نفرین به تعصّب به جهالت به ندانی
«از مکه خبر آمده از رکن یمانی
هنگام اذان ناله بلند است سحرها»



خوابند بزنگاهِ جنون عامی و عارف
کِی بوده معاویّه علی را مترادف؟
هان! خشم خدا با غم زهراست مصادف
«داغ است خبرها نکند باد مخالف،
در شهر بپیچد بزند شعله به درها»



بر اسب، سوار یله‌ای رد شد از اینجا
آزاده دل یک دله‌ای رد شد از اینجا
بی هلهله و ولوله‌ای رد شد از اینجا
«نزدیک سحر قافله‌ای رد شد از اینجا
ماندیم دوباره من و اما اگرها»



تا کی غزلم را سر سجاده بخوانم
بی او عطشم را به چه آبی بنشانم؟
آغوش خدا اوست مبادا که بمانم
«باید بروم زود خودم را برسانم
حتی شده حتی شده از کوه و کمرها»



ای قوم خزان دیدۀ بی برگ و شکوفه
ای قوم کالأنعامِ گرفتار علوفه
از أوفِ بِعَهدی نشنیدید فَأَوفِ...
«از مکه خبر رفته رسیده است به کوفه
حالا همه با خیره سری خیره به سرها»



بر خاک عزیزی است که با اسب تنش را...
بر خاک عزیزی است که نیزه بدنش را...
بر خاک عزیزی است که حتی کفنش را...
«بر خاک عزیزی است... ولی پیرهنش را...
سربسته بگویند پسرها به پدرها»

نوری است که می آید و ظلمات ستیزی است
ابلیس گمان کرد کزو راه گریزی است
می آید و اَلله عجب خیرُ حفیظی است
"برخاک عزیزی است و در راه عزیزی است
خود را برسانید که داغ است خبرها"

 

سربسته بگویند...

پیغام خلیل است به بت‌ها و تبرها؟
یا باز ابابیل برافراشته پرها؟
فریادِ که پیچیده در این کوی و گذرها؟
«از مکه خبر آمده، داغ است خبرها
باید برسانند پدرها به پسرها»


نفرین به کسانی که نمودند تبانی
نفرین به شب ظلمت و شام ظلمانی
نفرین به تعصّب به جهالت به ندانی
«از مکه خبر آمده از رکن یمانی
هنگام اذان ناله بلند است سحرها»



خوابند بزنگاهِ جنون عامی و عارف
کِی بوده معاویّه علی را مترادف؟
هان! خشم خدا با غم زهراست مصادف
«داغ است خبرها نکند باد مخالف،
در شهر بپیچد بزند شعله به درها»



بر اسب، سوار یله‌ای رد شد از اینجا
آزاده دل یک دله‌ای رد شد از اینجا
بی هلهله و ولوله‌ای رد شد از اینجا
«نزدیک سحر قافله‌ای رد شد از اینجا
ماندیم دوباره من و اما اگرها»



تا کی غزلم را سر سجاده بخوانم
بی او عطشم را به چه آبی بنشانم؟
آغوش خدا اوست مبادا که بمانم
«باید بروم زود خودم را برسانم
حتی شده حتی شده از کوه و کمرها»



ای قوم خزان دیدۀ بی برگ و شکوفه
ای قوم کالأنعامِ گرفتار علوفه
از أوفِ بِعَهدی نشنیدید فَأَوفِ...
«از مکه خبر رفته رسیده است به کوفه
حالا همه با خیره سری خیره به سرها»



بر خاک عزیزی است که با اسب تنش را...
بر خاک عزیزی است که نیزه بدنش را...
بر خاک عزیزی است که حتی کفنش را...
«بر خاک عزیزی است... ولی پیرهنش را...
سربسته بگویند پسرها به پدرها»

نوری است که می آید و ظلمات ستیزی است
ابلیس گمان کرد کزو راه گریزی است
می آید و اَلله عجب خیرُ حفیظی است
"برخاک عزیزی است و در راه عزیزی است
خود را برسانید که داغ است خبرها"

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×