مشخصات شعر

غزل مرثیه ای در حال هوای اربعین از زبان آقا امام سجاد (ع)

مثل من هیچ کس امام نشد

مثل من هیچکس در این عالم، وسط شعله‌ها امام نشد
در شروع امامتش چون من، اینقدر دورش ازدحام نشد

لشکری از مغیره می‌آمد، خیمه‌ غارت شد و در آتش ‌سوخت
غیر زهرا به هیچ معصومی، اینقدر گرم احترام نشد

روضه از این شدیدتر هم هست: لحظه‌ای که حسین یاری خواست
و علی بود اسم من اما، خواستم پا شوم ز جام، ... نشد

به لب تشنۀ علی اصغر به لب تیز ذوالفقار قسم
تا به امروز هیچ شمشیری اینقدر تشنه در نیام نشد

رفتن شاهزاده‌ای چون من به اسیری به یک طرف اما
در سفر اینقدر غل و زنجیر،  گردن  بنده و غلام نشد

آهِ زینب و صیحۀ شلاق تا شنیدم، ... از اسب با زنجیر
خویش را بر زمین زدم اما، باز هم آن صدا  تمام نشد

تل و گودال و نعل و علقمه ...آه! ذوالجناح و لب و گلو... انگار
مثل زینب کسی دلش این قدر، خون ز تکرار حرف لام نشد  

آه زینب کجا و بزم یزید، او کجا و جواب ابن زیاد
باز هم صد هزار مرتبه شکر، اینکه با شمر همکلام نشد

این چهل سال گریه‌ام شاید، از همان روز اربعین باشد
هر قدر عمه سعی کرد صبور، به حسینش کند سلام نشد

دیدم از زیر چادرش زینب، گفت طوری که نشنود عباس
رنجها دیده‌ام حسین! اما، هیچ جایی شبیه شام نشد

چه مسلمانی عجیبی بود، که در آن بر عیال پیغمبر
نان و خرما حلال بود اما، سنگ انداختن حرام نشد

من سجاد اینقدر خواندم، در مدینه نماز و هیچکدام 
آخرش مثل آن نمازی که، عمه‌ام خواند بی قیام نشد

غل و زنجیر و رشته  بر گردن، یک نفس  بادۀ بلا را من
سرکشیدم تمام، اما شکر!  سفر عشق ناتمام نشد

 

غزل مرثیه ای در حال هوای اربعین از زبان آقا امام سجاد (ع)

مثل من هیچ کس امام نشد

مثل من هیچکس در این عالم، وسط شعله‌ها امام نشد
در شروع امامتش چون من، اینقدر دورش ازدحام نشد

لشکری از مغیره می‌آمد، خیمه‌ غارت شد و در آتش ‌سوخت
غیر زهرا به هیچ معصومی، اینقدر گرم احترام نشد

روضه از این شدیدتر هم هست: لحظه‌ای که حسین یاری خواست
و علی بود اسم من اما، خواستم پا شوم ز جام، ... نشد

به لب تشنۀ علی اصغر به لب تیز ذوالفقار قسم
تا به امروز هیچ شمشیری اینقدر تشنه در نیام نشد

رفتن شاهزاده‌ای چون من به اسیری به یک طرف اما
در سفر اینقدر غل و زنجیر،  گردن  بنده و غلام نشد

آهِ زینب و صیحۀ شلاق تا شنیدم، ... از اسب با زنجیر
خویش را بر زمین زدم اما، باز هم آن صدا  تمام نشد

تل و گودال و نعل و علقمه ...آه! ذوالجناح و لب و گلو... انگار
مثل زینب کسی دلش این قدر، خون ز تکرار حرف لام نشد  

آه زینب کجا و بزم یزید، او کجا و جواب ابن زیاد
باز هم صد هزار مرتبه شکر، اینکه با شمر همکلام نشد

این چهل سال گریه‌ام شاید، از همان روز اربعین باشد
هر قدر عمه سعی کرد صبور، به حسینش کند سلام نشد

دیدم از زیر چادرش زینب، گفت طوری که نشنود عباس
رنجها دیده‌ام حسین! اما، هیچ جایی شبیه شام نشد

چه مسلمانی عجیبی بود، که در آن بر عیال پیغمبر
نان و خرما حلال بود اما، سنگ انداختن حرام نشد

من سجاد اینقدر خواندم، در مدینه نماز و هیچکدام 
آخرش مثل آن نمازی که، عمه‌ام خواند بی قیام نشد

غل و زنجیر و رشته  بر گردن، یک نفس  بادۀ بلا را من
سرکشیدم تمام، اما شکر!  سفر عشق ناتمام نشد

 

۱ نظر
 
  • زهره ۱۳۹۵/۰۱/۲۴

    سلام بر شاهد کربلا

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×