مشخصات شعر

نگاه کن پدربزرگ

نگاه کن پدر بزرگ! به عمق چشم‌های من
که با تو حرف می‌زنند نگاه‌ها به جای من

کنار رفت پرده‌ها، پدر بزرگ خیره شد
حدود شصت سال بعد ... عراق، کربلای من:

من ایستاده‌ام، ببین چه غرق در نیایشم
که تیر هم نمی‌رسد به قلب ربنای من

چه دید در دلم خدا، چه چشمه‌ای؟ که اینچنین
کبوتران تشنه را پرانده در هوای من

چه دید در دلم خدا؟ که گفت: احمدم بیا
علیِ من برای تو، حسین تو برای من

همین که حرف می‌زنم، حبیب گریه می‌کند
دلش بهانۀ تو را گرفته از صدای من

چه عاشقانه می‌رسی تو با نگاه اکبرم
و پیش از اینکه من شَوَم، تو می‌شوی فدای من

شبیه تو قدم زنان گذشت و روی شن ببین
چه رنجِ دل بریدنی، کشیده ردِ پای من

و ماهِ تکه تکه را درون خود گریستم
که نشنوند خیمه‌ها صدای های و های من

چه قدر از تو دم زدم، چه قدر مثل تو ...، ولی
به گوش نیزه‌ها نرفت کلام آشنای من

تو این فراز را نبین، نبین که شمر... نه نبین
چه چکمه‌های تیره‌ای، چه خنجری! ... خدای من!

پدربزرگ اشک ریخت، پدربزرگ ناله کرد
نشست در مقابلم و بوسه زد به نای من

حدود چند قرن بعد... و «باز این چه شورش است»
که هم زمین، هم آسمان، نشسته در عزای من

نشسته تا رسیدنت به شکل یک سوار سبز،
نگاه سرخِ پرچمی به گنبد طلای من

نگاه کن پدربزرگ

نگاه کن پدر بزرگ! به عمق چشم‌های من
که با تو حرف می‌زنند نگاه‌ها به جای من

کنار رفت پرده‌ها، پدر بزرگ خیره شد
حدود شصت سال بعد ... عراق، کربلای من:

من ایستاده‌ام، ببین چه غرق در نیایشم
که تیر هم نمی‌رسد به قلب ربنای من

چه دید در دلم خدا، چه چشمه‌ای؟ که اینچنین
کبوتران تشنه را پرانده در هوای من

چه دید در دلم خدا؟ که گفت: احمدم بیا
علیِ من برای تو، حسین تو برای من

همین که حرف می‌زنم، حبیب گریه می‌کند
دلش بهانۀ تو را گرفته از صدای من

چه عاشقانه می‌رسی تو با نگاه اکبرم
و پیش از اینکه من شَوَم، تو می‌شوی فدای من

شبیه تو قدم زنان گذشت و روی شن ببین
چه رنجِ دل بریدنی، کشیده ردِ پای من

و ماهِ تکه تکه را درون خود گریستم
که نشنوند خیمه‌ها صدای های و های من

چه قدر از تو دم زدم، چه قدر مثل تو ...، ولی
به گوش نیزه‌ها نرفت کلام آشنای من

تو این فراز را نبین، نبین که شمر... نه نبین
چه چکمه‌های تیره‌ای، چه خنجری! ... خدای من!

پدربزرگ اشک ریخت، پدربزرگ ناله کرد
نشست در مقابلم و بوسه زد به نای من

حدود چند قرن بعد... و «باز این چه شورش است»
که هم زمین، هم آسمان، نشسته در عزای من

نشسته تا رسیدنت به شکل یک سوار سبز،
نگاه سرخِ پرچمی به گنبد طلای من

۱ نظر
 
  • کاشیان ۱۳۹۴/۰۵/۳۰

    عاااااااااااالی

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×