مشخصات شعر

آنان هفتاد و دو تن بودند

میزبانان
  به دعوت باطل رفتند
میزبانان به بیعت آذوقه
دلقکی بر شمشیر خلیفه می‌رقصید
پریشانی در کوفه فراوان بود
قوس قامت بیهودگان
  به التزام تملق، حیات داشت
چشمان سمج خداناپرستان
  به پایداری شب اصرار داشت
میزبانان موافق
میزبانان منافق
نان بیعت را تبلیغ می‌کنند
هفتاد و دو آفتاب
به ادامه انتشار کهکشان
از روشنان مشرق عشق
برآمدند
در گذرگاه حادثه ایستادند
پیراهن خستگی را
با بلند نیزه دریدند
پیش هجوم آنان
سینه دریدند
هفتاد و دو آفتاب از ایمان
که قوام زمین
در قیامشان نشسته بود
فرومایگان
دست تقلب را
در برابر شتابناکی ایشان گشودند
اینان به اعتماد خدا
به اعتصام خویش نماز بردند


***


باید به آن قبیله دشنام داد
که در راحت سایه نشستند
و امان شکفتن در خویش را کشتند
باید به آن طایفه پشت کرد
که دل خورشید را شکستند


***


کدام صمیمیت
به انتشار مظلومیت شمایان دست زد
که هنوز هم
توفان از آن زمین
به ناله می‌گذرد
و ابر به سوگواری
بر آن سایه می‌اندازد
آه‌ ای بزرگواران، یاران
عطش ناپیدای شما را
هزار اقیانوس به تمنا نشسته است
ای پرندگان افق‌های آبی دور از چشم
گوش من
صدای بال‌هاتان را شنید
آیا جز به تحیر
چگونه می‌توان در شما درنگ کرد
مثل جنگل خدا
وقتی شما را بریدند
زمین عطشناک پایین
زیر معنویت خونتان رویید
و افق به مرتبه ظهور آمد
اسب سحر شیهه‌ای کشید
هفتاد و دو آفتاب
از جنگل نیزه برآمد
 

آنان هفتاد و دو تن بودند

میزبانان
  به دعوت باطل رفتند
میزبانان به بیعت آذوقه
دلقکی بر شمشیر خلیفه می‌رقصید
پریشانی در کوفه فراوان بود
قوس قامت بیهودگان
  به التزام تملق، حیات داشت
چشمان سمج خداناپرستان
  به پایداری شب اصرار داشت
میزبانان موافق
میزبانان منافق
نان بیعت را تبلیغ می‌کنند
هفتاد و دو آفتاب
به ادامه انتشار کهکشان
از روشنان مشرق عشق
برآمدند
در گذرگاه حادثه ایستادند
پیراهن خستگی را
با بلند نیزه دریدند
پیش هجوم آنان
سینه دریدند
هفتاد و دو آفتاب از ایمان
که قوام زمین
در قیامشان نشسته بود
فرومایگان
دست تقلب را
در برابر شتابناکی ایشان گشودند
اینان به اعتماد خدا
به اعتصام خویش نماز بردند


***


باید به آن قبیله دشنام داد
که در راحت سایه نشستند
و امان شکفتن در خویش را کشتند
باید به آن طایفه پشت کرد
که دل خورشید را شکستند


***


کدام صمیمیت
به انتشار مظلومیت شمایان دست زد
که هنوز هم
توفان از آن زمین
به ناله می‌گذرد
و ابر به سوگواری
بر آن سایه می‌اندازد
آه‌ ای بزرگواران، یاران
عطش ناپیدای شما را
هزار اقیانوس به تمنا نشسته است
ای پرندگان افق‌های آبی دور از چشم
گوش من
صدای بال‌هاتان را شنید
آیا جز به تحیر
چگونه می‌توان در شما درنگ کرد
مثل جنگل خدا
وقتی شما را بریدند
زمین عطشناک پایین
زیر معنویت خونتان رویید
و افق به مرتبه ظهور آمد
اسب سحر شیهه‌ای کشید
هفتاد و دو آفتاب
از جنگل نیزه برآمد
 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×