مشخصات شعر

مشت‌ها و گوشواره‌ها

بیش از ستاره زخم و، فلک در نظاره بود
دامان آسمان ز غمش پر ستاره بود
 

لازم نبود آتش سوزان به خیمه‌ها
دشتی ز سوز سینۀ زینب شراره بود

 

می‌خواست تا ببوسد و برگیردش ز خاک
قرآن او، ورق ورق و پاره پاره بود
 

یک خیمه نیم سوخته، شد جای صد اسیر
چیزی که ره نداشت درآن خیمه، چاره بود
 

در زیر پای اسب، دو کودک ز دست رفت
چون کودکان پیاده و دشمن سواره بود


آزاد گشت آب، ولیکن هزار حیف
شد شیردار مادر و، بی شیرخواره بود


چشمی - برآنچه رفت به غارت - نداشت کس
اما دل رباب پی گاهواره بود
 

یک طفل با فرات، کمی حرف زد ولی
نشنید کس، که حرف زدن با اشاره بود


یک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بود
در پشت ابر، چهرۀ هر ماهپاره بود


از دست‌ها مپرس که با گوش‌ها چه کرد
از مشت‌ها بپرس که با گوشواره بود

مشت‌ها و گوشواره‌ها

بیش از ستاره زخم و، فلک در نظاره بود
دامان آسمان ز غمش پر ستاره بود
 

لازم نبود آتش سوزان به خیمه‌ها
دشتی ز سوز سینۀ زینب شراره بود

 

می‌خواست تا ببوسد و برگیردش ز خاک
قرآن او، ورق ورق و پاره پاره بود
 

یک خیمه نیم سوخته، شد جای صد اسیر
چیزی که ره نداشت درآن خیمه، چاره بود
 

در زیر پای اسب، دو کودک ز دست رفت
چون کودکان پیاده و دشمن سواره بود


آزاد گشت آب، ولیکن هزار حیف
شد شیردار مادر و، بی شیرخواره بود


چشمی - برآنچه رفت به غارت - نداشت کس
اما دل رباب پی گاهواره بود
 

یک طفل با فرات، کمی حرف زد ولی
نشنید کس، که حرف زدن با اشاره بود


یک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بود
در پشت ابر، چهرۀ هر ماهپاره بود


از دست‌ها مپرس که با گوش‌ها چه کرد
از مشت‌ها بپرس که با گوشواره بود

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×