مشخصات شعر

بند پنجم ترکیب بند استاد مشفق کاشانی

 شب شعله خیز با نفس آتشین رسید

صبح از هراس دی، به دم واپسین رسید

آه سحر، به ساحت جان آفرین رسید

«چون خون ز حلق تشنۀ او بر زمین رسید

جوش از زمین به ذروۀ عرش برین رسید»

 

 

لب تشنه شد شهید چو فرزند بوتراب

کرد آسمان درنگ، که افتاد از شتاب

ای وای ما کزان همه بیداد بی حساب

«نزدیک شد که خانۀ ایمان شود خراب

از بس شکست‌ ها که به ارکان دین رسید»

 

 بالا چو دست خویشتن از آستین زدند

تیغ ستم به گلبن نوپای دین زدند

سوزان شرر به خرمن دین مبین زدند

«نخل بلند او چه خسان بر زمین زدند

توفان به آسمان، ز غبار زمین رسید»

 

 

چشم زمانه، خون ز دل آسمان فشاند

روی زمین، ز ابر سیه فام تیره ماند

گردون به چهر خویش غبار محن نشاند

«باد آن غبار چون به مزار نبی رساند

گرد از مدینه تا فلک هفتمین رسید»

 

این داغ شعله بر دل و جان خلیل زد

موسی به ناله آمد و کوس رحیل زد

فریاد یا حسین علی، جبرئیل زد

«یکباره جامه در خم گردون به نیل زد

چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید»

 

کروبیان عالم بالا، سیاه پوش

سرها نهاده بر سر زانوی غم، خموش

آمد ز خشم، خون زمین و زمان به جوش

«پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش

از انبیا به حضرت روح الامین رسید»

 

تا خنجر ستیزۀ آن قوم نا به کار

شد آشنا به حنجر محبوب کردگار

در گردباد از حَرَکت ماند روزگار

«کرد این خیال، وهم غلط کار، کان غبار

تا دامن جلال جهان آفرین رسید»

 

گردید پشت فاطمه، زین بار غم هلال

از مویه همچو موی شد، از ناله همچو نال!

نی نی که شد به ماتم او، حی لایزال

«هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال

او در دل است و هیچ دلی نیست بی ملال»

 

بند پنجم ترکیب بند استاد مشفق کاشانی

 شب شعله خیز با نفس آتشین رسید

صبح از هراس دی، به دم واپسین رسید

آه سحر، به ساحت جان آفرین رسید

«چون خون ز حلق تشنۀ او بر زمین رسید

جوش از زمین به ذروۀ عرش برین رسید»

 

 

لب تشنه شد شهید چو فرزند بوتراب

کرد آسمان درنگ، که افتاد از شتاب

ای وای ما کزان همه بیداد بی حساب

«نزدیک شد که خانۀ ایمان شود خراب

از بس شکست‌ ها که به ارکان دین رسید»

 

 بالا چو دست خویشتن از آستین زدند

تیغ ستم به گلبن نوپای دین زدند

سوزان شرر به خرمن دین مبین زدند

«نخل بلند او چه خسان بر زمین زدند

توفان به آسمان، ز غبار زمین رسید»

 

 

چشم زمانه، خون ز دل آسمان فشاند

روی زمین، ز ابر سیه فام تیره ماند

گردون به چهر خویش غبار محن نشاند

«باد آن غبار چون به مزار نبی رساند

گرد از مدینه تا فلک هفتمین رسید»

 

این داغ شعله بر دل و جان خلیل زد

موسی به ناله آمد و کوس رحیل زد

فریاد یا حسین علی، جبرئیل زد

«یکباره جامه در خم گردون به نیل زد

چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید»

 

کروبیان عالم بالا، سیاه پوش

سرها نهاده بر سر زانوی غم، خموش

آمد ز خشم، خون زمین و زمان به جوش

«پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش

از انبیا به حضرت روح الامین رسید»

 

تا خنجر ستیزۀ آن قوم نا به کار

شد آشنا به حنجر محبوب کردگار

در گردباد از حَرَکت ماند روزگار

«کرد این خیال، وهم غلط کار، کان غبار

تا دامن جلال جهان آفرین رسید»

 

گردید پشت فاطمه، زین بار غم هلال

از مویه همچو موی شد، از ناله همچو نال!

نی نی که شد به ماتم او، حی لایزال

«هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال

او در دل است و هیچ دلی نیست بی ملال»

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×