مشخصات شعر

جان صبر هم به لب رسیده است

باز چشم من چه خواب دیده است؟

باز دست من چه آفریده است

 

صخره‌ای سیاه با شقاوتش

دست و پای آب را بریده است

 

آفتاب دست گرم خویش را

روی صورت زمین کشیده است

 

از فشار بی رویۀ عطش

پشت سقف کربلا خمیده است

 

نبض کربلا دگر نمی‌زند

جان صبر هم به لب رسیده است

 

از نگاه تند چشم شعله‌ها

رنگ روی خیمه‌ها پریده است

 

روی سنگ‌ها و روی خارها

خون قرمز خدا چکیده است

 

دود العطش حریق می‌شود

این حریق خیمه را دریده است

 

آب خیس کرده ذوق مشک را

مشک طعم آب را چشیده است

 

از فراز تلّ زینبیه تا

قتلگاه یک نفس دویده است

 

سرفراز باش و جاودانه شو

عقل نیزه هم به این رسیده است

 

 

 

 

جان صبر هم به لب رسیده است

باز چشم من چه خواب دیده است؟

باز دست من چه آفریده است

 

صخره‌ای سیاه با شقاوتش

دست و پای آب را بریده است

 

آفتاب دست گرم خویش را

روی صورت زمین کشیده است

 

از فشار بی رویۀ عطش

پشت سقف کربلا خمیده است

 

نبض کربلا دگر نمی‌زند

جان صبر هم به لب رسیده است

 

از نگاه تند چشم شعله‌ها

رنگ روی خیمه‌ها پریده است

 

روی سنگ‌ها و روی خارها

خون قرمز خدا چکیده است

 

دود العطش حریق می‌شود

این حریق خیمه را دریده است

 

آب خیس کرده ذوق مشک را

مشک طعم آب را چشیده است

 

از فراز تلّ زینبیه تا

قتلگاه یک نفس دویده است

 

سرفراز باش و جاودانه شو

عقل نیزه هم به این رسیده است

 

 

 

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×