مشخصات شعر

مثل خورشید آسمان‏ پیماست

یک عَلَم بی صاحب افتاده است، چشمش اما رو به صحراهاست
گفت : اینک می‏‌رسد مردی، کاین عَلَم بر دوش او زیباست


شانه‏‌های حیرتش لرزید، اشکِ خود را در عَلَم پیچید
گفت با خود: کیست او کاینجا، نیست اما مثل ما با ماست


آسمان، دستی تکان می‏‌داد، ماه، چیزی را نشان می‌‏داد
ناگهان فریاد زد ای عشق! گَرد مردی از کران پیداست


گفت: می‏‌آید ولی بی ‏سر، برنشسته آهنین پیکر
گفت: آری، کار عشق است این، او سرش از پیش‏تر اینجاست


گفت: در چشمم نه یک مرد است، آسمان انگار گل کرده‏ است
کهکشان در کهکشان موج است، مثل خورشید آسمان‏ پیماست


وقتی آمد، عطر گندم داشت، کوفه کوفه زخم مردم داشت
عشق، زیر لب به سرخی گفت: آری، آری! او «حبیب» ماست


شیهۀ اسبی ترنّم شد، در غباری ناگهان گم شد
یک صدا از پشت سر می‏‌گفت: «گَرد او آیینۀ فرداست»

مثل خورشید آسمان‏ پیماست

یک عَلَم بی صاحب افتاده است، چشمش اما رو به صحراهاست
گفت : اینک می‏‌رسد مردی، کاین عَلَم بر دوش او زیباست


شانه‏‌های حیرتش لرزید، اشکِ خود را در عَلَم پیچید
گفت با خود: کیست او کاینجا، نیست اما مثل ما با ماست


آسمان، دستی تکان می‏‌داد، ماه، چیزی را نشان می‌‏داد
ناگهان فریاد زد ای عشق! گَرد مردی از کران پیداست


گفت: می‏‌آید ولی بی ‏سر، برنشسته آهنین پیکر
گفت: آری، کار عشق است این، او سرش از پیش‏تر اینجاست


گفت: در چشمم نه یک مرد است، آسمان انگار گل کرده‏ است
کهکشان در کهکشان موج است، مثل خورشید آسمان‏ پیماست


وقتی آمد، عطر گندم داشت، کوفه کوفه زخم مردم داشت
عشق، زیر لب به سرخی گفت: آری، آری! او «حبیب» ماست


شیهۀ اسبی ترنّم شد، در غباری ناگهان گم شد
یک صدا از پشت سر می‏‌گفت: «گَرد او آیینۀ فرداست»

۱ نظر
 
  • طاهره ۱۳۹۵/۰۱/۲۲

    زیبا بود ....

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×