مشخصات شعر

یک کاروان خسته به دیدارت آمده است

دستی بکش به موی پریشان ابرها

ای تشنگیت حسرت پنهان ابرها

 

در آن غروب تشنه، زلال نگاه تو

آبی نزد به آتش دامان ابرها

 

حالا هنوز موقع مغرب به یاد تو

جاری است خون ز چاک گریبان ابرها

 

بعد از چهل غروب زمان مانده همچنان

در لحظه‌های شام غریبان ابرها

 

خیس است خاک دشت وَ سر بر نداشته است

از روی زانوان تو باران اشک‌ها

 

یک کاروان خسته به دیدارت آمده است

پلکی بزن به دیدن چشمان ابرها

 

دستان ما به سوی تو فریاد می‌کشند

دستی بکش به موی پریشان ابرها

یک کاروان خسته به دیدارت آمده است

دستی بکش به موی پریشان ابرها

ای تشنگیت حسرت پنهان ابرها

 

در آن غروب تشنه، زلال نگاه تو

آبی نزد به آتش دامان ابرها

 

حالا هنوز موقع مغرب به یاد تو

جاری است خون ز چاک گریبان ابرها

 

بعد از چهل غروب زمان مانده همچنان

در لحظه‌های شام غریبان ابرها

 

خیس است خاک دشت وَ سر بر نداشته است

از روی زانوان تو باران اشک‌ها

 

یک کاروان خسته به دیدارت آمده است

پلکی بزن به دیدن چشمان ابرها

 

دستان ما به سوی تو فریاد می‌کشند

دستی بکش به موی پریشان ابرها

۱ نظر
 
  • محمد فرهمند ۱۳۹۴/۰۹/۱۱

    خیلی شعر احساسی هست

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×